ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

داستان فلسفی قسمت ۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۱ مطلبی که باورش برایم سخت بود این بود که میدیدم من که پسر خوانده پادشاه هستم رنگ پوستم وشباهت چهره ام بیشتر به آندسته از مردمانی می ماند که فقیر و زیردست هستند و اصلا شباهت به مردم مرفه و…

داستان فلسفی قسمت ۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۰ با دست بمن اشاره کرد که سکوت کن من نیز ساکت شدم اما علتش را نمیدانستم که چرا نباید حرف بزنم هر روز در قصر من شاهد اتفاقات عجیب وغیر قابل باور بودم مثلا می دیدم که پادشاه در مقابل…

داستان فلسفی قسمت ۹

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۹ کم کم رفتار چوپان با من تغییر کرد زیرا قبلا به هر سوالی جواب می داد ولی یواش یواش از جواب دادن خودداری میکرد و میگفت خودت فکر و اندیشه کن تا به جواب پرسشها برسی اما روزی اتفاقی افتاد یعنی…

داستان فلسفی قسمت ۸

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۸ گفت برای بالا رفتن از این کوه باید استعداد لازم رابدست آوری گفتم یعنی باید چکنم؟ گفت باید خود را تطهیر وپاکیزه نمایی تا بتوانی مسیر بالارفتن از کوه را طی نمایی گفتم چگونه خود راتطهیر کنم…

داستان فلسفی قسمت ۷

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۷ نفس زنان به چوپان رسیده وبا شوق زائد الوصفی شروع کردم به تعریف ماجرای سخن گفتن درخت سخنم که به پایان رسید دیدم چوپان با تبسمی بر لب بمن خیره شده وهیچ نمی گوید من که معنای تبسم چوپان را…

سید حمیری شاعر اهلبیت ع

بسم الله الرحمن الرحیم سید حمیری شاعر اهلبیت ع مرزبانی در کتاب اخبار السید مینویسد بدون شک سیدبن محمد کیسانی مذهب بود وعقیده داشت محمد بن حنفیه مهدی قائم است و درکوه رضوی اقامت دارد ولی ازاین عقیده برگشت ومعتقد به امامت امام صادق ع…

داستان فلسفی قسمت ۶

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۶ القصه من که چوپان دانا وحکیمی پیدا کرده بودم شبانه روز مشغول پرسش و جستجو بودم واز هر دری سوال میکردم وجوابی کامل وکافی میشنیدم اما گاهی چوپان در مقابل پرسشهای من سکوت میکرد ووقتی علت…

داستان فلسفی قسمت ۵

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۵ که ناگهان صدای بع بع گوسپندان و دویدن آنان رشته افکارم را پاره کرد تا بخودم آمدم دیدم چوپان فریاد میزند که عجله کن که گرگ به گله گوسپندان حمله نموده است من نیز با چوب دستی که داشتم به طرف…

داستان فلسفی قسمت ۴

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۴ با کوله باری از سوال به خانه بازگشتیم ومن دائم به نادانی خود داناتر میشدم و تشنگیم برای دانائی بیشتر میشد تمام شب لحظه شماری میکردم که کی صبح فرا میرسد تا بتوانم با چوپان دانا سخن بگویم واز…

داستان فلسفی قسمت ۳

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۳ پس به خانه باز گشتیم ومن تمام شب را در فکر فرو رفته بودم و به سخنان چوپان دانا می اندیشیدم وبا خود میگفتم من چقدر نادانم وبراستی کسی هست که دانای کل باشد وهمه چیز را بداند ؟ در این اندیشه…