ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۱۴۰۲-۱۲-۱۳ شرح عیون جلسه ۳۴۵

یک شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۳، درس عیون مسائل، جلسه ۳۴۵

موضوع: عین ۵۲، در این که مرگ انسان انقطاع اوست از غیر خودش.

مرگ انسان انقطاع او از غیر خودش است و وی به بارء خود که او را میرانده ارتقاء پیدا می‌کند.

یک بحثی را مطرح کردند از جناب سقراط که خیلی جالب بود که آن حرارت غریزی که در تمام بدن همه حیوانات هست آن ۳۷ درجه گرمایی که هست خودش یک چیز عجیبی است.

و این گرما با اکسیژن تأمین می‌شود همانطوری که زغال برای روشن ماندن اکسیژن می‌خواهد؛ آزمایش کرده‌اند و دیدند همان مقدار اکسیژن را می‌خواهد که بدن ما احتیاج دارد برای تأمین دمای بدن.

(نکته) رطوبت و گرما که باعث حیات است، حرارت غریزی آهسته آهسته رطوبت را به خشکی می‌برد تا جایی که این رطوبت تمام می‌شود و مرگ اتفاق می افتد

مریم

قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیًّا

ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻢ ﺳﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﻭ

[ﻣﻮﻱِ] ﺳﺮم ﺍﺯ ﭘﻴﺮﻱ ﺳﭙﻴﺪ ﮔﺸﺘﻪ، ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻋﺎ ﺑﻪ ﭘﻴﺸﮕﺎﻫﺖ [ﺍﺯ ﺍﺟﺎﺑﺖ] ﻣﺤﺮﻭم ﻭ ﺑﻲ ﺑﻬﺮﻩ ﻧﺒﻮﺩم. (۴)

نکته (پیری از پا شروع می‌شود لذا پیرها پاهایشان در راه رفتن ضعیف می‌شود؛ لذا می‌خواهید در پیری از پا نیفتید باید ماهیچه پاها را تقویت کرد.)

«جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو

گفتا چه کنم خانه فرو می‌آید»

مرگ را دو جور بررسی می‌کنیم؛

یکی از نظر طبیعی و یکی از نظر الهی

از نظر طبیعی مزاج دیگر جواب نمی‌دهد اما از نظر الهی

مرگ: رسیدن به غایت است

نفس از آنطرف مرتب کمال پیدا می‌کند و

جان وقتی به کمال می‌رسد مثل درخت میوه دار شما می‌بینید وقتی میوه می‌رسد از درخت جدا می‌شود می افتد

میوه دو مدل از درخت می افتد یکی خود درخت خشک می‌شود میوه جدا می‌شود و

می افتد یک موقع میوه بر اثر رسیدن

از درخت جدا می‌شود.

جان هم همین طور است وقتی کامل می‌شود باید از دنیا برود.

یک موقع بدن جواب می‌کند یعنی طرف

مریض می‌شود و یا تصادف می‌کند

یک موقع مزاج سالم است اما جان به آن

رسیدگی رسیده که باید مفارفت کند.

سلسله طولی و سلسله عرضی:

در مراتب وجود در بحث علت و معلول

ما یک سلسله طولی داریم یک سلسله عرضی

سلسله طولی یعنی علتی معلول دارد

آن معلول خودش علتی برای معلول دیگر است.

مثلاً: پدر و فرزند، نوه، نتیجه در طول هم هستند.

البته این رابطه علت ومعلول نیست! (به عنوان مثال)

اما برادرها مثلاً در عرض هم قرار دارند.

سلسله عرضی یعنی چند تا معلول که یک علت دارند در عرض هم قرار می‌گیرند. می‌فرماید:

و قیامت در سلسله طولی صعودی است.

وقتی مبدأ را می‌خواهید باید به حق

تعالی توجه کنید و توجه به مبدأ همان ذکر خداست؛‌ و توجه به مبدأ و توجه به معاد؛ هر دو مورد در قرآن هست:

ص

إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ

ﻣﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ [ﺻﻔﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﺮﺍﺭﺯﺵ] ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩﻥ ﺳﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺎ ﺍﺧﻠﺎﺻﻲ ﻭﻳﮋﻩ ﺧﺎﻟﺺ ﺳﺎﺧﺘﻴﻢ. (۴۶)

قرآن چقدر تاکید می‌کند: «به مبدأ خودتان توجه کنید و به معاد که اینها انسان را بزرگ می‌کند»

می‌فرماید: قیامت نزدیک است در بعضی از روایات می‌فرماید قیامت از بند کفش شما به شما نزدیکتر است و محیط به ماست.

فکر نکنید یک روزی می‌آید بلکه الان هست:

المعارج

وَنَرَاهُ قَرِیبًا

ﻭ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﻳﻚ می‌بینیم. (۷)

ق

لَّقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَهٍ مِّنْ هَٰذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ

[ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ:] ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻱ ﻭ ﻏﻔﻠﺖ ﺑﻮﺩﻱ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻩ [ﺑﺼﻴﺮﺕ] ﺍﺕ ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ دیده‌ات ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻴﺰﺑﻴﻦ ﺍﺳﺖ. (۲۲)

دارد این درخت طیبه خودش را از این زمین جدا می‌کند

الإنشقاق

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ

ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ! ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺑﺎ ﻛﻮﺷﺶ ﻭ ﺗﻠﺎﺷﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺣﺮﻛﺘﻲ، ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﺍﺭ می‌کنی، (۶)

پس آنجا به لقاء الله می‌رسد و آنجا دیگر هیچ رنجی نیست،؛ نفس وقتی توجه می‌کند به آن طرف و می‌رود این بدن این طرف خراب می‌شود.

پس نفس وقتی به غایت می‌رسد بدن را رها می‌کند می‌رود.

روایت:

هرچه انسان پیرتر می‌شود نسبت به دنیا وابسته‌تر می‌شود مثل درختی که ریشه‌هایش بیشتر توی خاک می‌رود و درخت محکم‌تر می‌شود.

(نکته: ما در وجودمان یک مکانیزم هایی داریم حتی در بدن که اینها ارادی نیستند.

یک آپشنهایی خداوند گذاشته که ارادی نیست.

آیا قلبت با اراده می زند؟

گوش شما با اراده می‌شنود؟

به جز این موارد یکسری آپشنهایی روی بدن ما هست که آنها خود بخود کار انجام می‌دهند و ربطی به ما ندارند! اینکه می‌گوید نفس برای رسیدن به غایت باید رها شود جدا شود بمیرد فکر نکنید «وهم» را می گوییم!

وهم باید بترسد که از پشت بام خودش را پایین پرت‌ نکند! اگر از مردن نمی‌ترسیدید خودتان را از ده طبقه پرت می‌کردید پایین! و این ترس باید باشد.

می‌گوید رضایت نداشتن برای مرگ از «وهم» است نه نفس ناطقه.

انسان طبیعتاً اینگونه است نه به «وهم» و خیالش.

خوشش بیاید یا نیاید! آن چیزی که ما می گوییم مال «وهم» است که اگر «وهم» تربیت بشود از مرگ نمی‌ترسد‌. و الا انسان باید اینجا باشد و اشتغال داشته باشد در دنیا و خودش را به کمال برساند.

مخصوصاً اگر «وهم» ایمان نیاورده باشد و تسلیم نفس نشده باشد!

رضایت نفس به مردن است به مرگ است یعنی توجه به غایات حقیقیه که می‌خواهد به آن کمالات برسد

اصلاً نفس انسان طالب کمال است؛ کمال مطلق و در فطرت انسانها هست وگاهی وقت نفس گم می‌کند و فکر می‌کند کمال در پول در آوردن است یا قدرت و…

نفس کمال و جمال مطلق را می‌خواهد که به فعلیت و غنا و بی نیازی برسد.

خداوند ما را این‌گونه سرشته که دنبال کمال باشیم.

مرگ در نزد عرف عامه که موجب ترس شده است چون فکر می‌کنند مرگ یعنی نابودی و این غلط است. بله ما هم نابودی را دوست نداریم! اما مرگ نابودی نیست.

جناب مولوی

از جمادی مُردم و نامی شدم

وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چو ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

پس چرا بترسم از مرگ وقتی هر موقع که مردم رفتم مرحله بالاتر؟!

امام همام و شجاع قمقام (اقیانوس و دریای عمیق) امیرالمؤمنین ع فرمودند:

“واللَّهِ لاَبْنُ أبِی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ”

ترجمه: بخدا قسم پسر ابیطالب به مرگ مأنوس‌تر است از طفل به سینه مادر

نکته: (الآن کودک شناسان و روانشناسان کودک می گویند کودک را از ابتدا رختخوابش، تختش را از مادر جدا کنید!!! در حالیکه تمام انس بچه در آغوش مادر است‌ اصلاً آن ضربان قلب مادر، روان و جسم نوزاد را تنظیم می‌کند.

حالا بعد از یک سال کم کم رختخوابش جدا بشود اتاقش جدا بشود.

امیرالمؤمنین ع هنگام شهادت فرمود:

«فزت و رب الکعبه»

به پروردگار کعبه راحت شدم

مرگ آگاهی؛ آگاه بودن از مرگ زندگی انسان را عوض می‌کند «مرگ آگاهی زندگی انسان را نورانی می‌کند»

ابن فارض (قدس سره):

«وانی الی التهدید بالموت راکن

ومن هوله ارکان غیری هدت »

ترجمه: من به تهدید به مرگ میل دارم واز ترس وی ارکان دیگران می‌لرزد (نه من) یعنی کسی را به مرگ تهدید کنند بدنش می‌لرزد اما من میل دارم دوست دارم تهدیدم کنند که می‌کشیم تورا

حلاج:

«اُقتلونی یا ثِقاتی

اِنَّ فی قتلی حیاتی

و مَماتی فی حیاتی

و حیاتی فی مَماتی..»

ترجمه:

ای نزدیکان من را بکشید که در کشتنم زندگی من است. و زندگی من در مرگ من است،

نکته(این‌ها را می‌خوانیم باید پیاده کنیم باید طوری ملکه بشود که تا آخر عمر همراه ما باشد.

نه اینکه این کتاب را بخوانیم و برویم سراغ کتاب بعدی!

«طفلی است جان و مهد تن او را قرارگاه

چون گشت راهرو فکند مهد یک طرف

بچه وقتی بزرگ می‌شود و راه می‌رود گهواره را می‌اندازد دور.

«در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور

پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف

جوجه در تنگنای تخم است

از قصور و ناتوانی است.

وقتی آزاد شد پرواز می‌کند بطرف قصرهای آسمانی

انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور

پس در صفات نور شد آن نور مکتنف

انگشت یعنی زغال سیاه؛ پاره‌ای زغال وقتی شعله ور شد صفتش نورانیت می‌شود؛ نور می‌گیرد نورانی می‌شود همان سیاهی می‌شود نورانی

«یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ

«ز آغاز کار جانب جانان همی رویم

مرگ آر پسند نفس نه جانراست صد شعف»

از آغاز کار همانطوری داریم می‌رویم بطرف خدا فکر نکنید به چهل سالگی رسیدید از آنجا می‌روید بطرف مرگ. بلکه دارد همین طور کنتور می‌اندازد به مرگ نزدیک‌می شویم یعنی از همان ابتدا داریم بطرف حق می‌رویم.

ما زبالائیم و بالا می‌رویم

((از شرح اسماء متأله سبزواری (قدس سره))

مرگ حق است یعنی نابودی نیست

فکر نکنید باطل است مرگ جلوه حق است حقیقت است.

حاجی سبزواری

نفس می‌تواند به کمالاتش برسد

ترس نفس به مرگ غیر از رضایت نفس ناطقه است.

صاحب اسفار جناب ملاصدرا فرمود:

وقتی مرگ بدن در این نشئه فانی حیات نفس در نشاء باقی باشد و نفس را توجه ایی جبلی (فطری) به انتقال به عالم آخرت از این عالم بوده، در فطرتش هست که از این عالم جدا بشود و برود؛ و اورا حرکت ذاتی جوهری به قرب الی الله تعالی و دخول در عالم ارواح و اجتناب از دار ظلمات و حجب جسمانی باشد چرا که تجسم عین حجاب و ظلمت و جهل است؛

(این عالم خیلی ظلمانی و تاریک است نفس علم وآگاهی را دوست

دارد آیه:

“«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَٰذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا»

نساء

وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَٰذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا

ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ [ﺭﻫﺎﻳﻲ] ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻣﺴﺘﻀﻌﻒ [ﻱ ﻛﻪ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﭼﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ بسته‌اند] نمی‌جنگید؟ ﺁﻥ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﻱ ﻛﻪ ﺍﻫﻠﺶ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﻧﺪ، ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ، ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﺑﮕﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﻳﺎﻭﺭﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ. (۷۵)

اهل معرفت:

این روستا، دنیاست که همه ظالم‌اند

چه خبر است اینجا؟! برویم بسوی پاکان؛ محشور بشویم با ارواح انبیاء و ارواح اولیاء و در ملکوت خدا زندگی کنیم

نفوس انسانی به دوعلت مرگ را دوست ندارند: فاعلی و غایی

یکی فاعلی از آن جهت که اتفاق می افتد

و غایی از آن جهتی که بطرف او می‌رود

طبیعت بر نفوس غالب است ودر وی احکام طبیعی بدنی را جاری می‌کند

ملائمات: آن چیزی که نفس خوشش می‌آید

و منافیات: آن چیزی که نفس خوشش نمی‌آید

و همانطور که عرض شد ما قوایی داریم

بدنی کار می‌کند از مرگ فرار کنیم اصلاً لازمه بدن است و از آن جهت که روح هیچ کاریش نمی‌شود اما این مربوط به این بدن است و باید این بدن را حفظ کند‌. مثل سواری که اسبش را باید حفظ کند تا از این بیابان برود و نمی‌داند اگر از این اسب پیاده شود سوار هواپیما می‌شود و طی می‌کند اگر بداند!

وقتی نمی‌داند تا آنجایی که می‌تواند این اسب را حفظ می‌کند

نترسیدن از مرگ هم پرورش دادنی است. بعضی‌ها پرورش می‌دهند از مرگ نترسند. انسان الهی درست است می‌خواهد به کمال برسد اما از مرگ نمی‌ترسد.

وقتی طرف پیر می‌شود خودش به

رفتنش راضی می‌شود و دیگران هم راضی

می‌شوند. پس موت در آخر عمر کراهت ندارد در حالی که وقتی جوان بود کراهت داشت.

روایت: شیعیان ما با رضایت خودشان می‌میرند

فرمود: موقع مرگ امامان اهل بیت بالای

سرش ظاهر می‌شوند می گویند دوست داری بیایی پیش ما؟ می‌گوید دوست دارم لذا خودش رضایت می‌دهد و این نیست که با کراهت برود.

از دنیا و زندگی دنیا و مصاحبت با این ظلمت‌ها و مجاورت با این اذیت کاران چقدر باید حرف بشنویم و چقدر باید تحمل کنیم!

«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال ومقال عالمی می‌کشم از برای تو»

بعد از شهود وقتی عارف رجوع می‌کند

به خلق، آن‌جا تحمل فرشته را نمی‌کند

این جا باید بیاید تا دیگران را تربیت کنند.

همانطور که انسان از مرده می‌ترسد، عارف هم از اهل دنیا می‌ترسد.

در این دنیا انسان باید بندگی کند و انسان برای بندگی آفریده شده. گول زرق و برق دنیا را نخورید.

 

الحمدلله علی الولایه

دانلود فایل صوتی

به این نوشته امتیاز دهید
مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.