۱۴۰۱-۱۰-۱۸ شرح عیون جلسه ۳۱۴
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۱۸) درس عیون جلسه ۳۱۴)
موضوع: شرح عین ۴۹ در سعادت نفس
انسان ارتقا یافته به این مرتبه عالی و درجه بلند صاحب و رتبه نبوت انبایی است.
فرق بین نبوت تشریع و نبوت انبایی،
نبوت تشریعی به سید ما محمد ص ختم گردید و نبوت انبایی پایان نخواهد یافت و همه به سوی آن دعوت شدهایم.
نکته هزار و یکم از هزار و یک نکته حائز چهل حدیث در معرفت نفس است.
در آنجا که وسیله وصی ع به حبری از احبار یهود میفرماید: هرکس طباع او معتدل باشد مزاج او صافی گردد، و هر کس مزاجش صافی باشد اثر نفس در وی قوی گردد، و هر کس اثر نفس در او قوی گردد به سوی آنچه که ارتقایش دهد بالا رود، و هر کس به سوی آنچه ارتقایش دهد بالا رود به اخلاق نفسانی متخلق گردد، و هر کس به اخلاق نفسانی متخلق گردد موجودی انسانی شود نه حیوانی و به باب ملکی درآید و چیزی او را از این حالت بر نگرداند.
یهودی گفت الله اکبر! ای پسر ابوطالب همه فلسفه را گفتهای – چیزی از فلسفه را فروگذار نکردهای.
در این حدیث انسان به شکل فرشته در می اید… و فرشتگان میتوانند در قلوب تصرف کنند، انسانهای الهی هم میتواند تصرف در قلوب کنندو بطرف خدا هدایت کنند.
حدیث از حضرت مسیح ع فرمودند با کسی ارتباط داشته باشید که دیدنش تو را به یاد خدا بیندازد.
نکته: نظام عالم اینگونه نیست که مستقل باشد از خود ماده و ذرات اتم گرفته تا بزرگترین کهکشانها یک حقیقت ملکوتی دارند و اینجا میشود سایه آن ملکوت و اگر انسان از جسم خودش ارتقاء پیدا کند میبیند با همه این عالم متصل است، چون این عالم تحت تدبیر ملکوت است
راز نائل شدن به سعادت اینکه بدانی حصه وجودی تو جدولی متصل به دریای وجود صمدی است، بلکه از آن منشعب شده و از آن منفطر گردیده است،
امام صادق علیه السلام فرمود: ” نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس ” یعنی نور ما از نور پروردگارمان مثل پرتو خورشید از خورشیداست
و هم فرمود: ” روح المومن اشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها
«اتصال روح مؤمن به روح الله شدیدتر است از اتصال شعاع شمس به وی» پس تعبیر به شعاع تصریح دارد به این که اشیاء از علم به عین به تمامی نازل نشدهاند، بلکه پیوسته به اصل خویشند و اصل ملکوتشان است
اصل انسان و همه موجودات آن ملکوت انهاست.
ملکوت را تعبیر به قوس نزول میکنیم.
فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیءٍوَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ (۸۳) پس منزّه است خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز دردست اوست و شما را به سوی او بازمی گردانند!
نبوت انبایی به نبوت عامه و نبوت مقامی و نبوت تعریفی نیز نامیده میشود)
نبوت در مقام خیال یعنی چه؟
خود قرآن اصل اصول همه مکاشفات و علوم انسانی است بعضی مطالب قرآنی کلی است یعنی معارف کلی ومجرده، ولی بعضی امور جزئی است در مورد جزئیات مثلاً درباره همسر پیامبر آیاتی آمده است نشان میدهد مکاشفاتی که به انسان دست میدهد گاهی فقط در مورد امور جزئی در اطراف انسان است.
ولی یک موقع یک کشفی در باب فرشتگان است درباب توحید ووو این بحث دیگری دارد
یک موقع کشف در مورد آینده به انسان دست میدهد و چقدردر قرآن داریم یا در مورد گذاشتگان واحوال آنها همچنین مکاشفات متفاوت هستند گاهی در امور کلیست وگاهی در امور جزئی، یا خود دریافتها یک موقع در مقام خیال است یک موقع در مقام روح است، اینجا نبوت در قوه خیال را میگوید ابن سینا، مثلاً صورتی میبینید با او حرف میزنند و معارفی را میگیرند این نبوت خاص به قوهٔ متخیله است،
تطهیر قوه خیال، اگر انسان خیال را رها نکند که هر کجا برود، برای اینکه جلوی خیال را گرفت باید ابتدا جلوی چشم را گرفت
در مقام کنترل خیال بهترین زمان در سر نماز است که در نماز خیال خود را حفظ کنید که جائی نرود البته خواه ناخواه میرود ولی باید او را رها نکرد چندین بار که این امر تکرار شد دیگر سر نماز خیال جایی نمیرود منتها با تمرین، اگر خیالت در سر نماز درست شد اگر چیزی آمد خطور الهی است و از جانب حق است. غیر از قوه خیال نبوتهای دیگری هم هست که خاصترین ویژگی انسان چیست بالاترین مقام انسان چیست؟ تصور معانی کلی عقلی مجرد است که ادراک کلیات کند به طور کامل تجرید شود بالاتر از این هم هست که گرچه بعضیها به این حد هم نمیرسند بلکه انسانیت حقیقی را مقامی فوق خلافت کبری است
جناب ابن عربی در فتوحات فرمودند: قطب باید تمامیه نفوس را که به دنیا میآیند و به برزخ منتقل میشوند علم داشته باشد.
به نقل دو روایت در مقام «کن» برای تبرک اکتفا میکنیم
در حدیث قدسی آمده است
: ” یابن آدم خلقتک للبقاء وانا حی لا اموت اطعنی فیما امرتک وانته عما نهیتک اجعلک مثلی حیاً لا تموت.
وورد عن النبی ص فی صفه اهل الجنه انه یاتی الیهم الملک فاذا دخل علیهم ناولهم کتاباً من عند الله بعدان یسلم علیهم من الله فاذن فی الکتاب من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت واما بعد فانی اقول للشیء کن فیکون وقد جعلتک الیوم تقول لشیء کن فیکون ”
یعنی خدای عز و جل فرمود ای فرزند آدم تو را برای بقا خلق کردم و من زندهای هستم که نمیمیرم، مرا در آنچه فرمان دادم فرمان بر، و از آنچه تو را نهی کردم منتهی شو تا تو را همانند خویش زندهای قرار دهم که نمیمیرد، من آنم که وقتی به چیزی می گویم بشو پس میشود، در آنچه تو را فرمان دادم فرمان ببر تو را همانند خویش میکنم وقتی به چیزی بگویی بشو پس بشود
یعنی اطاعت امر خدا کنید و از آنچه نهی کرده پرهیز کنید به مقامی میرسید که با آنچه گفته شود باش میشود آن کسی که به مقام «کن» میرسد میداند این عالم، فعل خداست و خدا بهتر میداند چه کندومثلا کجا باران بیاید و و و
شعر مولانا
«کم فضولی کن تو در حکم قدر.
درخور آمد شخص خر با گوش خر»
کسی که به این مقام میرسد میداند هر چیز تقدیر الهی است،
اولیاء الهی همه اشیاء را رسول خدا میداند، این طور نیست اگر قوت دارند هر کاری را انجام بدهند.
روایت دیگر از پیامبر ص روایت شده که:
[ وورد فی الخبر فی أهل الجنه: أن الملک یأتی الیهم فیقول لهم بعد أن یستأذن علیهم فی الدخول فاذا دخل ناولهم کتابا من عند الله بعد أن یسلم علیهم من الله و اذا فی الکتاب لکل انسان یخاطب به من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت أما بعد فانی أقول للشی ء کن فیکون وقد جعلتک الیوم تقول للشی ء کن فیکون, فقال صلی الله علیه و آله: فلا یقول أحد من أهل الجنه لشی ء کن الا و یکون
یعنی فرشته بهشت میآید، بعد از اذن دخول از مومنان برای ایشان وارد میشود و برای آنها نامهای از خدای تعالی میآورد که بعد از سلام خدا بر ایشان در نامه به همه آنها چنین خطاب شده است از حی قیوم که نمیمیرد به حی قیوم که نمیمیرد، اما بعد من به شیء می گویم «کن فیکون» و امروز تو را همانند خویش کردم تو به شیءمی گویی «کن» پس شیء موجود میشود، آن حضرت ص فرمود: هیچ کس از بهشتیان به چیزی «کن» نمیگوید مگر اینکه آن شیء موجود میشود،
یعنی در بهشت تداخل ندارد ولی اینجا تداخل دارد.
روایت اهل بهشت ساعتی با همسر خود و ساعتی را به حوریان بهشتی و ساعتی را برای خودشان هستند
نکته مهم (دعا یکی از اثر بخش ترین امور در این عالم است.)
شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه: نا امیدی از اجابت دعا
“فَلَا یقنِطَنَّک إبطَاءُ إجابَتِه فإنّ العَطیهَ عَلی قَدرِ النیهِ”
‘کندی در اجابت دعا، تو را نا امید نسازد، زیرا که اجابت به میزان نیت است.
کسی که مستجاب الدعوه شده هر دعایی نمیکند جرات نمیکند دعا کند و میگوید خدایا اگر مصلحت من است چنین کن..
قُلْ مَا یعْبَأُ بِکمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکمْ
بگو که اگر دعای شما (و ناله و زاری و توبه شما) نبود خدا به شما چه توجه و اعتنایی داشت؟
ان چیزی که خدا اهمیت میدهد به انسان بخاطر دعا کردن است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد ص
الحمدلله علی الولایه