ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۹۹-۲-۲۳ تفسیر سوره طه جلسه ۸ آیه ۱۲۱-۱۲۳

بسم الله الرحمن الرحیم تفسیر سوره طه (سه شنبه ۹۹/۲/۲۳) فَأَکلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَیٰ پس خوردند از آن، پس نمودار شد برای ایشان…

غدیر و کربلا

بسم الله الرحمن الرحیم غدیر و کربلا غدیر خم روز معرفی ولایت بود به مومنان درحضور کسان و ناکسان وهمه حاضران مامور ابلاغ این امر به غایبان شدند اما آنجا همه جمع حاضر نبودند بلکه برخی فقط ناظر بودند وبه نعمت ولایت کافر بودند در غدیر…

داستان فلسفی قسمت ۱۴

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۴ آری انسانها و تمام حیوانات برای ادامه حیات محتاج آب اند بهمین جهت اجتماعات انسانی همیشه کنار رودخانه ها و چشمه سارها بوده است وقتی به آب شهر وارد شدم دیدم دخترانی را که چوپانی میکنند لکن…

داستان فلسفی قسمت ۱۳

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۳ باری من در این وضعیت بودم که مردی ازبیرون شهر با سرعت خود را بمن رسانیده و گفت بت پرستان باهم همداستان شده اند که تورا بکشند پس هرچه سریعتر از شهر خارج شو ومراقب باش که دیده نشوی وگرنه…

داستان فلسفی قسمت ۱۲

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۲ زیرا من که فطرتا یکتاپرستی را حق میدیدم واز شرک وبت پرستی بیزار بودم در روابط اجتماعی با مردم فقیر یکتاپرست انس گرفتم و بیشتر با آنان محشور بودم البته چون من از اهالی قصر بودم و آنان بمن…

داستان فلسفی قسمت ۱۱

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۱ مطلبی که باورش برایم سخت بود این بود که میدیدم من که پسر خوانده پادشاه هستم رنگ پوستم وشباهت چهره ام بیشتر به آندسته از مردمانی می ماند که فقیر و زیردست هستند و اصلا شباهت به مردم مرفه و…

داستان فلسفی قسمت ۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۱۰ با دست بمن اشاره کرد که سکوت کن من نیز ساکت شدم اما علتش را نمیدانستم که چرا نباید حرف بزنم هر روز در قصر من شاهد اتفاقات عجیب وغیر قابل باور بودم مثلا می دیدم که پادشاه در مقابل…

داستان فلسفی قسمت ۹

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۹ کم کم رفتار چوپان با من تغییر کرد زیرا قبلا به هر سوالی جواب می داد ولی یواش یواش از جواب دادن خودداری میکرد و میگفت خودت فکر و اندیشه کن تا به جواب پرسشها برسی اما روزی اتفاقی افتاد یعنی…

داستان فلسفی قسمت ۸

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۸ گفت برای بالا رفتن از این کوه باید استعداد لازم رابدست آوری گفتم یعنی باید چکنم؟ گفت باید خود را تطهیر وپاکیزه نمایی تا بتوانی مسیر بالارفتن از کوه را طی نمایی گفتم چگونه خود راتطهیر کنم…

داستان فلسفی قسمت ۷

بسم الله الرحمن الرحیم داستان فلسفی قسمت ۷ نفس زنان به چوپان رسیده وبا شوق زائد الوصفی شروع کردم به تعریف ماجرای سخن گفتن درخت سخنم که به پایان رسید دیدم چوپان با تبسمی بر لب بمن خیره شده وهیچ نمی گوید من که معنای تبسم چوپان را…