داستان فلسفی قسمت ۴
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان فلسفی قسمت ۴
با کوله باری از سوال به خانه بازگشتیم ومن دائم به نادانی خود داناتر میشدم و تشنگیم برای دانائی بیشتر میشد
تمام شب لحظه شماری میکردم که کی صبح فرا میرسد تا بتوانم با چوپان دانا سخن بگویم واز او کسب علم نمایم
وباز مثل روز های گذشته صبح که دمید با چوپان دانا گوسپندان را به صحرا بردیم
من که سکوت چوپان…
ادامه مطلب ...