ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۱۴۰۱-۲-۲۲ شرح اصول کافی باب ناگزیری از حجت

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه ۱۳۴۰۱/۲/۲۲ ] [اصول کافی]

[موضوع: باب ناگزیری از حجت، روابت ۴]

اول کتاب توحید بود اثبات خدا و صفات او و مطالبی مربوط به توحید بود.

روایت (۴) ترجمه:

یونس بن یعقوب گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردى از اهل شام بر آنحضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض میدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده‌ام. امام صادق (ع) فرمود سخن تو از گفتار پیغمبر است یا از پیش خودت؟ گفت: از گفته پیغمبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شریک پیغمبرى؟ گفت: نه، فرمود: از خداى عزوجل وحى شنیده‌اى که به تو خبر دهد؟ گفت: نه: فرمود: چنانکه اطاعت پیغمبر را واجب میدانى اطاعت خود ترا هم واجب میدانى؟ گفت: نه، حضرت بمن متوجه شد و فرمود، اى یونس پسر یعقوب! این مرد پیش از آنکه وارد بحث شود خودش را محکوم کرد (زیرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنکه دلیلى بر حجیتش داشته باشد) سپس فرمود: اى یونس اگر علم کلام خوب مى‌دانستى با او سخن مى‌گفتى، یونس گوید: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من شنیدم که شما از علم کلام نهى مى‌نمودى، و مى‌فرمودى واى بر اصحاب علم کلام زیرا مى‌گویند این درست مى‌آید و این درست نمى‌آید (مى‌گویند: سلمنا، لانسلم) این به نتیجه نمى‌رسد، این را مى‌فهمیم و این را نمى‌فهمیم: امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس بمن فرمود: برو بیرون و هر کس از متکلمین را دیدى بیاور، یونس گوید من حمران بن اعین و احوال و هشام بن سالم را که علم کلام خوب می‌دانستند آوردم و نیز قیس بن ماصر که بعقیده من در کلام بهتر از آنها بود و علم کلام را از على بن حسین علیه السلام آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتیم، امام صادق علیه السلام سر از خیمه بیرون کرد و آن خیمه‌اى بود که در کوه کنار حرم براى حضرت می‌زدند که چند روز قبل از حج آنجا تشریف داشت. چشم حضرت بشترى افتاد که به دو مى‌آمد فرمود: به پروردگار کعبه که این هشام است، ما فکر مى‌کردیم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقیل است که او را بسیار دوست می‌داشت، که ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روئیدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بودیم، امام صادق برایش جا باز کرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامى غلبه کرد سپس فرمود: اى طاقى (مومن الطاق) تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو کن او با شامى برابر شد (هر دو عرق کردند) سپس امام صادق علیه السلام بقیس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها مى‌خندید زیرا مرد شامى گیر افتاده بود پس بشامى فرمود با این جوان یعنى هشام بن حکم صحبت کن، گفت حاضرم

سپس بهشام گفت: اى جوان درباره امامت این مرد از من بپرس؛ هشام (از سوء ادب او نسبت بساحت مقدس امام (ع)) خشمگین شد بطورى که می‌لرزید، سپس بشامى گفت: اى مرد آیا پروردگارت بمخلوق خیر اندیش‌تر است یا مخلوق بخودشان، گفت بلکه پروردگار نسبت به مخلوقش خیراندیش‌تر است، هشام: در مقام خیراندیشى براى مردم چه کرده است؟ شامى: براى ایشان حجت و دلیلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ایشان را با هم الف دهد و ناهمواریهاشان را هموار سازد و ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد هشام: او کیست؟ شامى: رسول خدا (ص) است. هشام: بعد از رسولخدا (ص) کیست؟ شامى: قرآن و سنت است. هشام: قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى: آرى. هشام پس چرا من و تو اختلاف کردیم و براى مخالفتى که با تو داریم از شام باینجا آمدى! شامى خاموش ماند، امام صادق علیه السلام باو گفت چرا سخن نمیگوئى، شامى گفت: اگر بگویم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مى‌کنند باطل گفته‌اند زیرا عبارات کتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است (چند جور معنى مى‌شود) و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعى حق مى‌باشیم، قرآن و سنت بما سودى ندهند (زیرا که هر کدام از ما آن را به نفع خویش توجیه مى‌کنیم) ولى همین استدلال بر له من و علیه هشام است، حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى که سرشار است، شامی‌: ای مرد: کى بمخلوق خیر اندیش‌تر است:

شامى آیا پرودگار شخصى را بپا داشته که ایشان را متحد کند و ناهمواریشان هموار سازد و حق و باطل را بایشان باز گوید؟ هشام در زمان رسولخدا (ص) یا امروز؟ شامى: در زمان رسولخدا (ص) که خود آنحضرت بود، امروز کیست؟ هشام: همین شخصى که بر مسند نشسته (اشاره بامام صادق علیه السلام کرد) و از اطراف جهان سویش رهسپار گردند.

بمیراث علمى که از پدارنش دست بدست گرفته خبرهاى آسمان و زمین را براى ما باز گوید: شامى من چگونه مى‌توانم این را بفهمم؟ هشام هر چه خواهى از او بپرس. شامى: عذرى برایم باقى بگذاشتى، بر من است که بپرسم امام صادق علیه السلام فرمود: اى شامى! مى‌خواهى گزارش سفر و راهت را بخودت بدهم؟ چنین بود و چنان بود، شامى با سرور و خوشحالى مى‌گفت: راست گفتى، اکنون بخدا اسلام آوردم، امام صادق علیه السلام فرمود نه، بلکه اکنون بخدا ایمان آوردى، اسلام پیش از ایمان است، بوسیله اسلام از یکدیگر ارث برند و ازدواج کنند و بوسیله ایمان ثواب برند (تو که قبلاً بخدا و پیغمبر ایمان داشتى مسلمانى بودى که ثواب عبادت نداشتى و اکنون که مرا بامامت شناختى خدا بر عباداتت هم بتو ثواب خواهد داد) شامى عرضکرد: درست فرمودى، گواهى دهم که شایسته عبادتى جز خدا نیست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشین اوصیاء هستى، سپس امام صادق علیه السلام رو بحمران کرد و فرمود:

تو سخنت را دنبال حدیث مى‌برى (مربوط سخن میگوئى) و بحق می‌رسی و بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حدیث مى‌گردى ولى تشخیص نمى‌دهى (مى‌خواهى مربوط سخن بگوئى ولى نمى‌توانى) و متوجه احول شد و فرمود: بسیار قیاس می‌کنی از موضوع خارج مى‌شوى مطلب باطل را بباطلى رد مى‌کنى و باطل تو روشنتر است. سپس متوجه قیس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن میگوئى که هر چه خواهى بحدیث پیغمبر (ص) باشد دورتر شود حق را باطل مى‌آمیزى با آنکه حق اندک از باطل بسیار بى‌نیاز مى‌کند: تو و احول از شاخه‌اى به شاخه‌اى مى‌پرید و با مهارتید. یونس گوید بخدا که من فکر می‌کردم نسبت بهشام هم نزدیک به آنچه درباره آن دو نفر فرمود، مى‌فرماید ولى فرمود: اى هشام تو به هر دو پا بزمین نمى‌خورى (بطورى که هیچگونه جوابى برایت نباشد) تا خواهى بزمین برسى پرواز می‌کنی (بمحض اینکه نشانه مغلوبیت هویدا گردد خودت را نجاتمى‌دهى) مانند توئى باید با مردم سخن گوید. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مى‌آید انشاءالله.

شرح حدیث[دین حرف خدا و رسول است، شما چه کاره هستید از خودت نظر بدهی، اول عارف به خداوند باشد.

بعضی‌ها به زبان ما را دوست دارند و در دل خبر از توحید ندارند.

فرمودند: حق کم باشد ولی حق باشد

بهتر از زیادی که باطل باشد حق و باطل را با هم مخلوط نکن و از حدیث رسول الله ص فاصله نگیر یعنی ” محور را کلام رسول الله ص قرار بده”

پیامبر ص امام را معرفی کرد در عید غدیر خم

مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

هر کس که من ولی او هستم، این علی ولی اوست و مردم بیعت کردند اما بیعت شکستند

الأحزاب: النَّبِیُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفًا کَانَ ذَٰلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا

پیمبر سزاوارتر است به مؤمنان از خود ایشان و زنان او مادران ایشانند و خویشاوندان برخیشان سزاوارترند به برخى در کتاب خدا از مؤمنان و مهاجران مگر آنکه کنید در باره دوستانتان نکویى بوده است آن در کتاب نوشته (۶)

قیام زید

[روایت ۵]

احول گوید: زید بن على بن حسین علیهما السلام زمانیکه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، بمن گفت اى ابا جعفر اگر از ما خانواده کسى نزد تو آید (و ترا بیارى طلبد) چه جواب مى‌دهى، با او بجبهه جنگ مى‌روى؟ باو گفتم: اگر پدرت یا برادرت مرا بخواهند مى‌روم، زید گفت من مى‌خواهم به جنگ این قوم (بنى امیه) بروم با من بیا، گفتم: نه قربانت گردم. بمن گفت: جان خودت را بر من ترجیح مى‌دهى؟! گفتم من یک نفرم (یک جان بیش ندارم) اگر در روى زمینى امامى جز تو باشد، هر کس از تو کناره گیرد نجات یافته و هر کس با تو آید هلاک گشته و اگر براى خدا امامى روى زمین نباشد، کسى که از تو کناره کند با آنکه همراهیت کند برابرست، بمن گفت: اى اباجعفر من با پدرم سر یک سفره مى‌نشستم، او پاره گوشت چرب را برایم لقمه مى‌کرد و لقمه داغ را براى دلسوزى به من سرد مى‌کرد، او از گرمى آتش دوزخ به من دلسوزى نکرده است؟ از روش دیندارى بتو خبر داده و بمن خبر نداده است؟!! عرض کردم قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى کرده خبرت نداده است، زیرا مى‌ترسید که تو نپذیرى و از آن جهت بدوزخ روى ولى به من خبر داده که اگر بپذیرم نجات یابم و اگر نپذیرم از دوزخ رفتن من باکى بر او نباشد (زیرا هر چه باشم فرزند او نیستم پس به من فرموده با بنى امیه نجنگ ولى به تو نفرمود) سپس به او گفتم: قربانت گردم، شما بهترید یا پیغمبران؟ فرمود: پیغمبران گفتم: یوسف به یعقوب مى‌گوید (داستان خوابت را ببرادرانت مگو، مبادا برایت نیرنگى بریزند) او خوابش را نگفت و

پنهان داشت که برایش نیرنگى نریزند، همچنین پدر تو مطلب را پنهان کرد زیرا بر تو بیم داشت، زید فرمود: اکنون که چنین گوئى بدانکه مولایت در مدینه بمن خبر داد که: من کشته مى‌شوم و در کناسه کوفه بدار روم و خبر داد که کتابى نزد اوست که کشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است، احول گوید من به حج رفتم و گفتگوى خودم را با زید به حضرت صادق عرض کردم، فرمود: تو که راه پیش و پس و راست و چپ و زبر را بر او بستى و نگذاشتى براهى قدم بر دارد (هر چه گفت جوابش رادادى).

توضیح موضوع قیام و نهضت جناب زیدبن على بن الحسین علیه السلام و منظور و هدف او از آن نهضت در کتب تاریخ حدیث و تحقیق آمده است. از روایاتى استفاده مى‌شود که قیام او براى سرنگون ساختن خلاف جابرانه و غاصبانه بنى امیه و نصب امام بحق بوده است،

شرح حدیث(در هیچ روایتی نداریم که امامان ما به کسی اجازه خروج داده باشند.

روایت داریم خود جناب زید آدم خوبی بود

اما قیامش مورد تائید ائمه نیست

بعضی‌ها خواستند این را حجت قرار بدهند برای قیام و روایاتی داریم من جمله همین حدیث که در نفی خروج است

مؤمن طاق چه بصیرتی دارد و چه جوابی می‌دهد اولش گفت:

بحث حجت خداست اگر خدا حجتی دارد در روی زمین و قیام نکرده و تو قیام کردی بی خود قیام کردی

هر کی قیام کرده باتو هلاک می‌شود

اگر می گویی حجت نیست پس دیگر شاخصه‌ای نیست برای حق و باطل وکسیکه تو را یاری کند یا نکند یکسان است.

روایت: امامان اهل بیت ع فرمودند:

به زید نگاه نکنید نگویید که زید قیام کرد …

شما قیام نکنید و ببینید حجت خدا چه می‌گوید.

زمین خالی از حجت خدا نیست

و احتیاج داریم به حجت و الا هر کس یک چیزی می‌گوید و حق را باخودش می‌داند

قرآن را نمی‌شود به تنهایی اخذ کرد مگر اینکه عترت هم کنارش باشد

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم‌فرمود: «اِنّی تارِک فِیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا».

روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود: من دو چیز در میان شما گذاشتم اگر به آن متمسک شوید گمراه نمی‌شوید، کتاب خدا وعترتم این‌ها از هم جدا نمی‌شوند اگر به این دو چنگ بزنید بعد از من دیگه گمراه نمی‌شوید.

کتاب و عترت از هم جدایی ندارند

الحمدلله علی الولایه

دانلود فایل صوتی

به این نوشته امتیاز دهید
مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.