ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۱۴۰۲-۵-۷ چطور شد که واقعه کربلا اتفاق افتاد؟

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا اباعبدالله حسین

شنبه ۱۴۰۲/۵/۷ (شب دوازدهم محرم)

چطور شد واقعه کربلا اتفاق افتاد؟

سالهای گذشته بدین پرسش، پاسخ داده اما این بحث در زمره مطالبی است که هر سال باید گفته بشود؛ چون آنچه یادآوری نشود به فراموشی سپرده می‌شود.

مهم‌ترین وقایع تاریخی اگر در کتاب ثبت نشود، از بین می‌رود. برای مثال: در مورد انبیاء آنچه به دست ما رسیده، مزخرفاتی است که یهودی‌ها نوشته‌اند‌ وگرنه واقعیت بعلت ثبت نشدن از بین رفته است.

وقتی امام حسن ع با معاویه صلح کرد عده‌ای نزد امام حسین ع شرفیاب شدند و اذن خواستند که بجنگند. امام فرمود: نه. ما بیعت کرده‌ایم و چنین کاری نمی‌کنیم امام حسن ع به معاویه گفت از برادرم حسین ع بیعت نخواه – چون آن موقع یک عده شورشی یعنی آن‌هایی که داغ بودند، دور امام حسین ع بودند! بعد از آنکه امام حسن ع به شهادت رسید باز کوفی‌ها سراغ امام حسین ع آمدند که آقا قیام کنیم. بلند شوید که باز امام فرمودند ما بیعت کرده‌ایم و بیعت نمی‌شکنیم! تا آنکه معاویه به درک واصل شد. از شام پیکی برای ولید که والی مدینه بود، فرستادند که از چند نفر خصوصی بیعت بگیر و اگر بیعت نکردند گردنشان را می‌زنی! این در حالی است که معاویه به یزید وصیت کرده بود که با حسین ع مدارا کن.

امام حسین ع بیعت نکرد و با وجود خطراتی که بود دو سه روزی مدینه ماند تا همگان بدانند او قصد بیعت ندارد، سپس شبانه بطرف مکه حرکت کرد…… مروان گفت باید حسین را می‌کشتی. ولید گفت اگر همه دنیا را به من بدهند حاضر نیستم دستم را به خون حسین آلوده کنم. نه اینکه ولید آدم خوبی باشد. نه. ولی گفت من نمی‌توانم چنین کاری را بکنم. با اینکه وی از بنی امیه بود. امام حسین ع به مکه رفتند. خبر مرگ معاویه نیز پخش شد و کوفی‌ها شروع کردند به نامه دادن برای دعوت امام حسین ع به کوفه.

نزدیک ایام حج که شد اباعبدالله ع قصد خروج از مکه کرد. خیلی‌ها گفتند از این جا نرو.‌این جا شهر امن است. حضرت فرمود این‌ها می‌خواهند خون مرا بریزند و نمی‌خواهم حرمت مکه شکسته شود. حتی وقتی حضرت در مکه بیرون می‌رفتند با محافظ می‌رفتند،..‌ ماموران شامی بودند و حرمت مکه را نمی‌فهمیدند. معلوم نیست چه دینی داشتند چون ممکن بود آقا را بزنند!

ابن عباس به امام گفت از مکه خارج نشو چون از جدت شنیدم که تو کشته می‌شوی. فرمودند تو از جدم شنیدی و آن وقت من نشنیده‌ام؟!

بررسی اوضاع نشان می‌دهد جایی نبود که به حضرت پناه بدهند، پس چرا امام حسین ع از مکه خارج شد؟ گفتند طرف عراق نرو.‌فرمود پس کجا بروم؟

در کلمات حضرت هست که: من اگر در سوراخ حیوانات مخفی شوم بنی امیه مرا بیرون می‌کشند و می‌کشند. یعنی قتل من به دست اینها حتمی است منتهی عراقیان گفته‌اند بیا. کوفیان بنا به اقوال ۱۸ هزار تا ۴۰ هزار نامه داده بودند که با امام بیعت کرده‌اند.

امام ابتدا مسلم را به کوفه فرستاد. جناب مسلم هم نامه داد که اینان با تو هستند. در این میان، ابن زیاد وارد کوفه شد. ابن زیاد حرامزاده یعنی حرامزاده اصل لذا می‌گفتند زیاد پسر پدرش. این شخص حاکم کوفه شد و جنایاتی کرد که وقتی اسمش می‌آمد کوفی‌ها را می‌لرزاند. به راحتی خون می‌ریخت. کسی که خونریز است یک اشکالی در او وجود دارد.

▪روایت: زنا زاده قسی القلب می‌شود. ابن زیاد وقتی به کوفه رسید از کوفی‌ها زهره چشم گرفت. کوفی‌ها را خیلی ترساند. به رؤسای قبایل گفت اگر اسم جوانهایتان را که با حسین بیعت کرده آمد نگویید خوتان را دار می‌زنم. آن‌ها از ترس گفتند و عقب نشستند و حضرت مسلم ماند و  خودش.

کوفه خیلی بزرگ بود شهری که سیصد هزار جمعیت داشت. یک نفر نبود مسلم را هدایتش کند. مسلم بلد نبود از شهر بیرون برود. کسی نبود که مسلم را پناه دهد. البته یک عده بودند مثل حبیب و مسلم ابن عوسجه اما آنها رفتند مخفی شدند و نمی‌دانستند که مسلم کجاست…. جناب مسلم خیلی شجاع بود. یک تنه چند ساعت جنگید. در آخر گفتند امان می‌دهیم. شمشیر را از دستش گرفتند. گفت وقتی امان دادید نباید کاری داشته باشید ولی این طور نشد و خیانتشان معلوم شد. مسلم شروع کرد گریه کردن. گفتند چرا گریه می‌کنی؟ تو شجاع هستی یک تنه می‌جنگی. گفت گریه‌ام برای این است که نامه داده‌ام و حسین ع با خانواده‌اش در حال آمدن بدین سمت‌اند‌.

امام حسین ع مخصوصاً منازل اول را سریع می‌گذشت که سریع از خانه خدا دور شود خیلی‌ها را دید و دعوت می‌کرد با او هم راه شوند و او را یاری کنند تا پیروز شوند.

امام باقر ع فرمودند: اگر جمیع اهل زمین به کمک امام حسین ع می‌رفتند، کشته می‌شدند چون” کتب علیهم القتل” کشته شدن بر آنان واجب شده بود. کربلا قتلگاه است اصلاً پیروزی در آن میدان، در کشته شدن است

نامه امام حسین ع به بنی هاشم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ. وَ السَّلَامُ:

به نام خداوند رحمت‌گر مهربان. از حسین بن على به محمد بن على و دیگر فرزندان هاشم که نزد او هستند.. حق این است که سرنوشت همه کسانی که به من ملحق شوند، شهادت در راه خدا است و کسانی هم که به من نپیوندند، روی پیروزی را نخواهند دید. بدرود».

– هر کس به من بپیوندد کشته می‌شود، شهید می‌شود و کسی به من نپیوندد روی پیروزی نخواهد دید.

جناب ملاصدرا فیلسوف بزرگ شعری دارد:

آنان که ره دوست گزیدند همه.

در کوی شهادت آرمیدند همه.

در معرکهٔ دو کون فتح از عشق است.

هرچند سپاه او شهیدند همه.

– اصلاً فتح در کربلا به شهادت است، امام از مردم درخواست کرد به من بپیوندید. خیلی‌ها در راه پیوستند و یک لشگر عظیمی شده بود …تا آنکه به منطقه زباله رسیدند. زباله نزدیک کوفه بود. در آنجا خبر رسید که مسلم بن عقیل به شهادت رسیده و کوفی‌ها و از جمله هانی که میزبان مسلم بود کشته شده است و بدنهایشان را سر بازار روی زمین می‌کشیده‌اند. همه مردم می‌دیدند چنین نیست که یک نفر را ترور کنند و مخفیانه فرار کنند. وقتی کسی را در بازار دار می‌زدند، یعنی هیچ حامی و حمایت کننده‌ای نداشته است.

آنجا بود که آقا کاروان را جمع کردند و فرمودند: عزیزان، کوفی‌ها به ما خیانت کردند. الآن در کوفه لشکری آماده نیست لذا من بیعتم را برداشتم هر کسی می‌خواهد برود، برود. خیلی‌ها رفتند و جدا شدند و بعضی‌ها یواشکی بدون اینکه خداحافظی کنند می‌رفتند خجالت می‌کشیدند خداحافظی کنند‌. بدین ترتیب امام حسین ع ماند و اهل بیتش. یعنی آن شیعیان خاص ماندند. کاروان خیلی کوچک شد.

چرا آقا با وجود کمی تعداد، باز مسیر را ادامه دادند؟ با وجودی که فهمید مسلم شهید شده و در کوفه خبری نیست. این یکی از گره‌های تاریخ است که چرا باز حضرت حرکت کرد. در بعضی از کتابها مثل “امام حسین و ایران” نوشته شده است:

امام حسین ع می‌خواستند ایران بیایند. قبلاً پیک به ایران فرستاده بود و از قبل هماهنگ شده بود منتهی بعضی این ادعا را به جهت ضعف سند خبر، تکذیب می‌کنند. با این حال، شواهدی در تاریخ هست که این خبر را تائید می‌کند.

چرا عمر سعد می‌خواست ملک ری را به او بدهند؟ در قدیم هر سرداری منطقه‌ای را فتح می‌کرد خودش حاکم آن می‌شد. چرا عمر سعد می‌خواست به ایران لشگر بکشد؟ مگر ایران فتح نشده بود؟ ایرانی‌ها در آن زمان علیه بنی امیه شورش کرده بودند و ری و قزوین …را گرفته بودند. لشکری به نام فاتح ری که بروند ری را پس بگیرند. آقا اباعبدالله ع هم می‌رفت طرف ری نه کوفه! وقتی حُر آمد سر راه را گرفت حضرت دو خورجین نامه را جلوی حُر ریخت که این نامه‌ها سبب شده من به این سمت بیایم. اگر نمی‌خواهید من بر می‌گردم. حُر گفت من از نامه‌ها خبر ندارم و من دستور ندارم با شما بجنگم. او بعد که به امام پیوست اقرار کرد که من فکر نمی‌کردم جنگ بشود. فکر می‌کردم با شما مذاکره می‌کنم و تمام می‌شود فکر نمی‌کردم اینها دست به شمشیر بشوند! و قصد کنند خون شما را بریزند.

– اول سپاهی که از کوفه به سمت امام آمد، سواره نظام بود. بعداً پیاده نظام رسید. حُر دوم محرم بود به امام رسید و مأمور بود جلوی حرکت امام را بگیرد تا سپاه اصلی برسد. پیک حر تا به کوفه برود و پیاده نظام بیاید، دو سه روزی طول کشید.

حُر نتوانست جلوی حرکت امام را بگیرد و حضرت آمد از جلوی کوفه عبور کرد.

شیخ مفید می‌گوید: حُر سپاه امام حسین ع را هل می‌داد طرف کوفه ولی امام حسین ع سر کاروان را بر می‌گرداند.‌

اباعبدالله ع از کنار کوفه عبور کرد. نمی‌خواست به کوفه برود. پس کدام سمت قصد داشت برود؟ اگر نقشه را نگاه کنید می‌بینید که از مکه امام حسین ع حرکت کرده از جلوی کوفه رد شده است و وقتی عمر سعد حضرت را محاصره کرد چند بار جلسه گذاشتند که امام فرمود اگر شما نمی‌خواهید من می‌روم اما با یزید بیعت نمی‌کنم.

من به سرحدات می‌روم که ایران بود. سرحدات یعنی آخر مملکت اسلامی، مملکت کفر که سرحدات از روی نقشه ببینید، ایران بوده است. عمر سعد نامه‌ای با پیک به کوفه فرستاد. ابن زیاد خواند و گفت: بد فکری نیست. شمر گفت این کار را نکن. الان حسین در چنگالت بند شده ولی اگر حسین به ایران برسد چون آنها طرفدار او هستند، کار سخت می‌شود.

ابن زیاد هم نامه تندی به عمر سعد نوشت که تو داری با حسین مذاکره می‌کنی؟ حرف می‌زنی؟ ما تورا نفرستادیم با حسین مذاکره کنی. فرستادیم بجنگی. اگر نمی‌توانی برو کنار فرماندهی سپاه را به شمر می‌دهیم عمر سعد دید همه چیز را از دست می‌دهد با امام حسین ع جلسه گذاشت.

حضرت فرمود چرا می‌خواهی با من بجنگی؟ برای ملک ری؟

– روایت از کتاب الغیبه نعمانی: اهل ری با امام زمان عج می‌جنگند. امام زمان عج هم با اهل ری می‌جنگد. حضرت فرمود: از گندم ری هم نخواهی خورد از گندم عراق هم حتی بعد از من چندان نخواهی خورد. عمر سعد بیچاره گفت از جوش می‌خورم! حضرت گفت از جنگ با من دست بکش گفت خانه‌ام را خراب می‌کنند و اموالم را مصادره می‌کنند. فرمود خانه و اموال به تو می‌دهم. امام خواست حجت را تمام کند ولی او ملک ری می‌خواست.

ابن زیاد اعلام کرد کسی در جنگ شرکت نکند ضد حکومت شناخته می‌شود و خونش هدر است.

منتهی با اینکه همه کوفیان رهسپار جنگ می‌شدند ولی همه به لشکر عمر سعد ملحق نمی‌شدند. صبح ۱۰۰۰ نفر از کوفه راه می‌افتادند شب فردا ۳۰۰ نفرشان به سپاه می‌رسیدند. ۷۰۰ نفر سر راه فرار می‌کردند. آن‌هایی که می‌رفتند قصد جنگ نداشتند. امام حسین ع ۱۴۵ نفر یار داشت ۱۰۰ نفر پیاده بودند ۴۵ نفر سواره. برخی هم ۷۲ نفر گفته‌اند …یعنی خیلی جنگ نابرابر است.

تا روز تاسوعا که سپاه دشمن به حرکت در آمد و حضرت به قمر بنی هاشم ع فرمود برو ببین این‌ها چه می‌خواهند! صدای دهنه آهنی اسب‌ها می‌آمد. دیدند لشکر دارند می‌آیند بجنگند. گفت صبر کنید به امام حسین ع اطلاع بدهم که حضرت فرمود اگر می‌توانی از اینها مهلت بگیر. حضرت جنگ را عقب انداخت که من امشب می‌خواهم نماز بخوانم. خدا می‌داند من نماز خواندن را دوست دارم. امام بدین ترتیب می‌خواست باز مهلت دهد. از آن سمت ابن زیاد نامه فرستاد. حضرت فرمود این حرامزاده پسر حرامزاده مرا مخیر کرده بین دو چیز امام جواب نامه ابن زیاد را نداد. فرمود اصلاً لیاقت ندارد. بی اعتنایی امام ع به ابن زیاد خیلی گران آمد.

گفت حسین را زیر سم اسب لگد مال کنید. حضرت دستور داد پشت اردوگاه را که تپه‌هایی متعلق به آثار باستانی گذشتگان بود، پشت سپاه را داده بود به این سمت که دشمن نتواند عبور کند. دو طرف را هم خندق کنده بودند تا از اطراف نشود وارد شود. از یک طرف فقط در گیری شودو بجنگند، تا روز عاشورا!

یا اباعبدالله یا اباعبدالله …

الحمدلله علی الولایه

دانلود فایل صوتی

۵/۵ - (۳ امتیاز)
مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.