۱۴۰۲-۳-۲۱ شرح عیون جلسه ۳۲۳
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۴۰۲/۳/۲۱، درس عیون، جلسه ۳۲۳
موضوع: شرح عین ۴۹ در سعادت نفس
عقل نظری و عقل عملی:
– عقل نظری: کارش حکم در مورد هست و نیست است، چه چیزی هست و چه چیزی نیست مثلاً خدا هست، برای خدا شریکی نیست نفس انسان مجرد ست، فنا پذیر نیست اینها را اثبات میکند.
– عقل عملی: کارش باید و نباید است نباید دروغ گفت! باید عدالت داشت…
نکته: نفس مجرد از ماده است، عقل هم مجرد از ماده است اما تفاوت نفس با عقل در چیست؟
اینها یکی نیستند اگر چه اینها مراتب یک حقیقت هستند اما کارآیی آنها با هم متفاوت است
نفس مجردیست که تعلق دارد به بدن، تعلق دارد به ماده، آن مجردی که تعلق دارد به ماده میشود نفس و آن مجردی که تعلق به ماده ندارد میشود عقل، ما هم نفس داریم هم عقل داریم، آن اموری که مرتبط با بدن است ادراک آنها کار نفس است وقتی گرسنه میشوید، نفس ادراک میکند یا تشنه میشوید یا بدنتان درد میگیرد میترسید، خوشحال میشوید و…
اینها همه اموریست که مربوط به بدن شماست امور جزئی است، این ادراکهای جزئی کار نفس است. عقل اصلاً به این حرفها کاری ندارد عقل مثل یک سلطان است میگوید باید اینگونه عمل کرد. یعنی احکام کلی را میدهد.
ادراکات امور جزئی ما کار نفس است یک قوهای داریم که میشود نفس و یک قوه ایی که ادراک کلیات میکند ما در خارج که کلیات نداریم مثلاً محبت خودش یک مفهوم است، محبت، قدرت، در خارج وجود ندارد
کلیات کار عقل است بعد اینها باید کنار هم باشند تا اصلاً انسان، انسان باشد در امور کلی تصور که میگوید خانه باید ساخته شود یک چیز کلی است خانه باید اینگونه ساخته شود درست میشود؟ نه
باید جزء جزء یعنی غیر از آن کلی یک قوه دیگری داریم که میگوید اول باید آجر بچینید گل بگذارید روی آن این جوری این جوری بعد میشود یک دیوار
اعتقاد کلی این جا به درد میخورد؟ باید باشد ولی به تنهایی مثل یک سلطانی که کارگر زیر دستش نیست میتواند کاری کند؟ نه
پس باید آن امور جزئی را هم داشته باشید
– ما چه قوایی در وجودمان هست و بکار میبریم و خودمان آگاه به آنها نیستیم! خالق ما کیست! ما ظهور علم خالقیم چه صنعتی در ما بکار رفته که من، من باشم یک انسان، انسان باشد،
این قوه چه طور کار میکند؟ میگوید به کار گیری این قوه بواسطه نوعی از قیاس است، این نسبت به آن زیباست یا این نسبت به آن نفع دارد
«این که گویی این کنم یا آن کنم.
این دلیل اختیارست ای صنم»
– اختیار چیست؟ خیلی از تصمیم گیریهای ما ممکن است غلط باشد و درست نباشد!
الآن متوجه شدیم ما یک قوه ایی داریم ادراک کلیات میکند این به تنهایی خیلی بکار نمیآید و یک قوه داریم زیر دست این است که ادراک جزئیات و تصرف در جزئی میکند
تبصره: ایمان، ابتدا که ایمان میآید در وجود انسان یا قبول میکند اسلام را یک امر کلی است خدا هست؟ بله قیامت هست پیغمبر هست
همه را هم قبول دارد اما در امور جزئی میبینید که دروغ میگوید، غیبت میکند در امور جزئی که میآید دیگر آن خدا و پیغمبر نیستند! یعنی سر جایش نیست در وجود این شخص اسلام میآید ظهور میکند در این جزئیات اگر قلبش باور کند آن اسلامی که در کلیات است میآید در جزئیاتش میخواهد دست به هر کاری بزند آیا حرام است یا حلال است، این درست است یا این غلط است این میشود ایمان
– اعراب گفتند ما ایمان آوردیم در جواب بگو به آنها که بگوئید ما اسلام آوردیم ایمان در قلب شما داخل نشده است
سوره الحجرات: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُم مِّنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
ﺑﺎﺩﻳﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ [ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻗﻠﺐ] ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ. ﺑﮕﻮ: ﺍﻳﻤﺎﻥ نیاوردهاید، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ: ﺍﺳﻠﺎم آوردهایم; ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭ دلهایتان ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﻴﺪ، ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ نمیکاهد; ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ. (١۴)
– قلب غیر از عقل است عقل کلیات را میگوید؟ ولی قلب بین نفس وعقل است
– آیا قلب پذیرفته است؟ قلب بپذیرد جزئیات امور را رعایت میکند تک تک کارهایش را حرفهایش را
🕋 توحید، ابتدا یک امر کلی است بعد میآید سریان پیدا میکند در جزء جزء اعمال سالک وقتی که سریان پیدا میکند میشود موحد
اگر می گویید خدا یکتاست در همه جا هست چگونه در محضرش گناه میکنید!
– پس عمل ما یک چیز است اعتقاد در مرتبه عقل یک چیز دیگر است.
این امورات که این زشت یا زیباست کار آن قوه جزئی است که با قیاس و تعمل انجام میدهد
وقتی این قوه جزئی حکم کرد مثلاً این غذا را بخور! بدن بلند میشود آن غذا را میخورد یعنی این قوه دستور میدهد به بدن نه عقل! در اکثر انسانها، آن کلی نگر آن قوه عاقله در همه انسانها دستور نمیدهد بیشتر آن قوه جزئی دستور میدهد نه قوه عاقله آن قوه کلی مثل فرشته است این قوه جزئی مثل یک دراز گوش است الاغ که این فرشته سوار این الاغ است منتهی این دراز گوش به فرشته توجه نمیکند در بعضی از انسانها آن فرشته کشته شده است
” یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ”
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ
ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﻛﻔﺮ میورزند، ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ میکشند، ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ میکنند ﺑﻪ ﻗﺘﻞ میرسانند، ﭘﺲ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻩ. (٢١)
– هر شخصی در وجودش پیغمبری دارد که آن عقل است اما آن که فرشته و پیغمبر حاکم بر استر شده و به حکم او عمل میکند و هرجایی نمیرود و هر کاری نمیکند میشود مؤمن در حیوانات هم همین قوه نفسانی انها باعث میشود تحریک میشوند و حرکت میکنند
– میگوید: پشتوانه آن نفس جزئی نگر چیست؟ آن عقل که ادراک کلیات میکند ، در کل این کار خوب است این به نفع من است یا نه به ضرر من! کلیات را به پشتوانه آن میگیرد همان بحث استدلال که می گوییم کبری، صغری ونتیجه و اینها……
قوه نخست برای نفس انسانی به نظر منسوب میشود و به آن عقل نظری گفته میشود
چون بحث نظر است بحث استدلال است بحث بینش است ما بینش داریم وکنش داریم
بینش- جهان بینی آن اعتقادات در مورد خدا و اعتقادات سیاسی و اعتقادات خانوادگی و اجتمایی به این می گوییم عقل نظری
هر کس اعتقاداتی دارد
قوه دوم عقل عملی که قوه کنش است عقل عملی گفته میشود چون شما باآن کار انجام میدهید و آن قوه عاقله بر صدق و کذب واین قوه برای خیر و شر در جزئیات است
قوه جزئی: این کار زشت است یا این کار زیباست یا نه زشت نه زیباست
مباح: یعنی نه زشت نه زیباست
– یک اولیاتی را خداوند در وجود ما گذاشته است یعنی تایپ شده است آنکه ما را آفریده است کارگاه هستی یکسری اولیاتی در ما گذاشته و لازم نیست کسب کنیم
اولی که محور همه اولیات باشد مثل عدم اجتماع نقیضین نمیشود همه انسانها این را فطرتاً میدانند حتی بچهها، تمام نظریات امور یا ضروری یا نظری است ضروری همان چیزهایی که عقل ما به ضروره میداند همین اجتماع نقیضین فطری است کسبی نیست بقیه چیزها استدلالات از روی این کسب میشود اگر این را نداشتیم از روی چی میخواستیم استدلال کنیم؟ مبدأ آن چیست از اولیات است
اما پشتوانه نفس جزئی نگر خیلی وقتها کارهای انسان از روی مقبولات است که در جامعه پذیرفت شده است
– یکسری تجربیات ظنی است غیر از تجربیات مطمئنه است ما قوانین طبیعی را چه جور تحصیل میکنیم قانون از تجربه بدست میآید
– هر معلولی یک علتی دارد و…
هر گمان و ظنی اعتقاد نیست
سوره الأنعام
وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ
ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ میکنند; ﺁﻧﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﮔﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﻨﺪﺍﺭ [ﻛﻪ ﭘﺎﻳﻪ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ] ﭘﻴﺮﻭﻱ میکنند، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺣﺪﺱ ﻭ ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺗﻜﻴﻪ میزنند. (١١۶)
– یعنی خودشان هم مطمئن نیستند. اینها علم ندارند ظن و گمانشان است. پا فشاری میکنند.
اما پیامبر خدا ص: سوره الأحقاف
قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ
ﺑﮕﻮ: ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ فرستادهای ﻧﻮﻇﻬﻮﺭ ﻧﻴﺴﺘﻢ [ﻛﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭم ﻣﺨﺎﻟﻒ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻭﺣﻲ میشود] ﻭ نمیدانم ﺑﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ [ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ] ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺣﻲ ﺷﺪﻩ ﭘﻴﺮﻭﻱ میکنم، ﻭ ﻣﻦ ﺟﺰ ﺑﻴﻢ دهندهای ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻧﻴﺴﺘﻢ. (٩)
– تمام احساسات ما در تحت عقل است و رئیس قوای ما عقل است لذا دیدن ما عقلی است اما هر کس حس کرد تعقل نکرد بعضیها در حد حس هستند مثل حیوان یعنی از این حس به عقل نمیرسد
عارف با جز ئی ترین چیز خدا را میبیند اما غیر عارف هم میبیند عجایب را اما منتقل نمیشود
– یک موقع جناب ملاصدرا یک تمثلی میبیند و کلی مطلب معقول از آن بیرون میکشد ودیگری همان تمثل را ببیند فقط تمثلی دیده است
مثال: جناب ملاصدرا بحث عالم مثال را آورده در فلسفه و خیلی مطالبی را با آن حل کرده معاد جسمانی معراج جسمانی جسمانیت الحدوث نفس وخیلی چیزها را شیخ اشراق هم به عالم مثال قائل بود اما نتوانست مشکلاتی که ملاصدرا حل کرده بود حل کند
-خلاصه هر کدام تخیل، گمان، ظن اینها با هم قوای مختلف انساناند که ما داریم باید باشد اگر نباشد نمیشود انسان، انسان نمیشود
پس در انسان حاکمی حسی مربوط به حس است و حاکمی وهمی است چند تا حاکم داریم در وجودمان ما یک هویت داریم ولی حکمهای مختلف از جاهای مختلف میآید
یک حکمی میگوید بخور، حکمی میگوید مال مردم است نخور حاکمی میگوید این مانده است نخور مریض میشوی همه اینها خود مناند به خود من می گویند بعد من باید تصمیم بگیرم
– انسان خیلی پیچیده است چه وجود پیچیدهای داریم چه خالقی داریم
«من عرف نفسه فقد عرف ربه»
هیچ وقت فکر هم نمیکنیم به اینها!
صورت میگیرد یکسری قواست اما یکسری چیزها در وجود ماست اصلاً خبر نداریم بخورم و بخوابم و کاسبی کنم پول در بیاورم!
«روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم»
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود *** به کجا میروم آخر ننمایی وطنم.»
این صنعت عجیب برای چیست!!!!
الحمدلله علی الولایه