۱۴۰۰-۱۲-۲۱ شرح عیون عین ۴۵ و ۴۶ جلسه ۲۹۰
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۱۴۰۰/۱۲/۲۱ (درس عیون)
موضوع: شرح عین ۴۵، مراتب روح اعظم
بحث در مورد مراتب انسانی است،
یک مرتب جسم، خیال، عقل …. و بعد در دید عرفان و مقامات شهودی خودش دارای مراتبی است قلب، سر، خفی اخفی..، همه اینها یک هویت است، همان بحث وحدت در کثرت و کثرتی که قائم به وحدت است، یک هویت و “من” است، در عین وحدت، کثرت هم داریم.
انسان مطهر حق است به این صورت است.
بحث رسیدن به روح اعظم است، حیات در انسان، حیوان و حشرات و گیاهان دیده میشود، حتی در علوم جدید، میکروبها و سلولها،
اینهمه حیات منبع اش کجاست؟ که تعین “من ” حاصل میشود! این منیت در گیاهان و جمادات نیست، این منیت، شخصیت است، این منیت تشخصات دارد که منبعی دارد که روح اعظم است و تمام اینها شعاعات روح اعظماند
عقل بخاطر تعقل کردن خودش است، یکی از کارهای عقل دسته بندی کردن است که میگوید این واجب یا ممکن و این قدیم است یا حادث ووووو
چیزی که در دسته بندی نیاید عقل انجا حیران است.
تفاوت عقل و نفس در تعلق به بدن است، نفس تعقل به بدن دارد و عقل ندارد.
قوای نباتی مثل جاذبه، نمو.. گیاه تکامل پیدا میکند قویتر میشود، میشود حیوان، اینها همان مظاهر روح اعظم است،
نفس اماره است به بدی امر میکند وقتی بر انسان غلبه میکند.
یکی دیگر از مراتب نفس لوامه است، نفس سرزنش کننده است، اگر از انسان گناه سر می زنر سرزنش میکند که مثلاً چرا این حرف را زدم و یا چرا این کار را انجام دادم وووو
اصطلاحاً وجدان هم می گویند
ان المومن مفتن تواب، مؤمن به فتنه می افتد و سریع توبه میکند
لوامه برای ظهور مرتبه قلبی است.
وقتی از این مخالفت آمد بیرون به مرتبه قلبیه رسید یک طمأنینه به او دست میدهد.
به مرتبهای میرسد که انوار الهی در سرّ او تجلی میکند
یکی از عرفا، مکاشفهای یا تمثلی دارد که خیلی عجیب و غریب است که میگوید: پروردگارم را دیدم بر عرش نشسته و من به پیش او رفتم و او از عرش برخاست و مرا بر عرش نشاند ودر مقابل من به سجده افتاد و گفت “انت ربی و انا عبدک “اما معنای این تمثل چیست
أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ
(ای رسول ما) آیا مینگری آن را که هوای نفسش را خدای خود قرار داده
در اینجا مراد از خدا نفس است،
ومراد از عرش قلب است
«قلب المؤمن، عرش الرحمن» قلب تو عرش خداست.
یعنی
هوای نفس من بر قلب من احاطه داشت چون من پاک شدم هوای نفس از قلبم برخاست ومن بر آن نشستم پس نفسم در مقابل من به سجده افتاد یعنی تسلیم من شد
به اینجا رسید نفس مطمئنه میشود و شهوات سرکوب می شوند و نفس خوار و ذلیل میشود.
زمانی که استعدادش کامل شد و نور و اشراقش قوت گرفت و آن چه را در وی بالقوه بود ظهور بالفعل یافت و آینه تجلی الهی گردید قلب نامیده میشود و این قلب مجمع البحرین و ملتقی العالمین است، یعنی محل برخورد دو عالم ظاهر و باطن میباشد.
بقول حضرت علامه حسن زاده فرموند آنچه میشود گفت، گفته شده است (اسفار و فصوص و فتوحات و… ) آمده پایین و حالا برای بالاترش شما باید بالا بروید.
لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ التقی و النقی” یعنی زمین و اسمان گنجایش مرا نداشتند لیکن قلب عبد مؤمن تقی و نقیام گنجایش مرا دارد”
اگر یک حقیقت را که معروض این اعتبارات شده در نظر آورد و حکم کند که همه انها یک چیز است راست گفته و اگر وی را با تک تک این اعتبارات در نظر بگیرد و به مغایرت بین وی و انها حکم نماید باز راست گفته است، پس بدانکه مرتبه روحی به اعتبارات اجمال و بساطت ظل مرتبه احدیت است، مرتبه قلبی ظل مرتبه واحدیت الهی است
((عین ۴۶)) اثبات قوه قدسیه
” الفکر حرکه الی المبادی. و من مبادی الی المرادی ”
فکر حرکت است بسوی دانستهها و از دانستهها بسوی ندانستهها
وقتی فکر میکنید، دارید حرکت میکنید، به همین دلیل وقتی فکر میکنید خسته میشوید
حدس یعنی بدون بحث و فکر و مقدمه شما نتیجه را بفهمید بدون زحمت به آن نتیجه برسیدحدس دراصطلاح فلسفی انتقال نتیجه بدون مقدمات
و قوه قدسیه بالاتر از حدس است
رسول خدا (ص) فرموده: اتقوا فراسه المؤمن، فان المؤمن ینظر بنور الله..
مواظب هوشیاری مؤمن باشید، زیرا شخص مؤمن با نور الهی، به اشیاءمی نگرد.
در نهج البلاغه آمده
امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکتهای درباره افراد با ایمان اشاره کرده، میفرماید: «از فراست و گمان افراد با ایمان برحذر باشید، زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آنها قرار داده است»؛ (اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی جَعَلَ الْحَقَّ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ).
به یقین قلب مؤمن همچون آیینه صاف و بی زنگاری است که چهره حقایق در آن منعکس میشود و به همین دلیل گاه از آینده و از امور پنهانی موجود آگاه میشوند
کسی که به مرتبه قوه قدسیه برسد اراده دانستن کند میداند
اگر کسی به این نعمت مرتبه قوه قدسیه برسد یا نبی، پیامبر، یا وصیی پیامبر ص یا بندهای که خداوند به او علم لدنی عنایت کرده است و بواسطه روحی از جانب خود تائیدش کرده است
مثل حضرت خضر نبی ع که نه پیامبر بود و نه وصی بندهای بود از بندگان ما (عبد من عبادنا) که صاحب علم لدنی است
و مثل بعضی از اولیاء دیگر مثل صاحب کتاب رضوان خدا بر ایشان باد که دارای آن قوه قدسیه بودند
فرمود اینها را که گفتم و نوشتم از سرّم برخواست
روایت: یکی از خصوصیت امام ع این است که نمیشود چیزی از او بپرسید بگوید نمیدانم!
صاحب قوه قدسیه است
اگر غیر این بود میشد مثل بقیه ناس
و ما چرا باید از مثل خودمان تبعیت کنیم؟
انسانها متفاوت هستند اگر شایسته باشد آن نور قدسیه را دارا میشود ووو احتیاج ندارد کتاب بخواند گیرنده میشود.
انسان هرچه پاکتر میشود نزدیکتر میشود به اینها از فکرش بهره مند میشود
کسی که با طهارت قرآن بخواند علومی که ریزش میکند در موقع قرآن خواندن است.
صاحبان قوه قدسیه هم درجات دارند مانند فکر، حدث، که دارای درجات است
تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ
البته پیامبران را با ویژگیهایی بر همدیگر برتری دادیم:
بعض از رسولان بر بعضی از رسولان
برتری دارند.
در چه چیز برتری دارند؟ در همان قوه قدسیه آنهاست در همان دریافتهای آنسویی آنهاست که بعضی بر بعضی برتری دارند
جسم که همه مثل هم هستند مراتب ایمان را که دارند
پس در چه چیز برتری دارند
در قوه قدسیه است که بعض از رسولان بر بعضی از رسولان برتری دارند.
الحمدلله علی الولایه