ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۱۴۰۴-۷-۶ شرح عیون عین ۶۱ علم و عمل دو جوهرند جلسه ۳۹۴

بسم الله الرحمن الرحیم

یکشنبه۱۴۰۴/۷/۶، درس عیون، جلد دوم، جلسه۳۹۴

موضوع: عین (۶۱) علم و عمل، دو جوهرند.

«علم و عمل دو جوهرند.»

جوهر در مقابل چیست؟ عرض.

علم و عمل دو عرض نیستند که عارض بر نفس شوند. زیرا آنچه عارض می‌شود، می‌تواند زائل گردد. شما وقتی مریض می‌شوید، رنگتان زرد می‌شود؛ زردی بر صورت شما عارض می‌شود و بعد می‌تواند برطرف گردد.

می‌فرمودند که علم و عمل دو جوهرند؛ عرض نیستند که بگوییم جوهرشان نفس است و این دو بر نفس عارض شده‌اند. می‌گوید نه، این‌ها خودشان از جنس جوهرند. حالا اگر از جنس جوهر باشند، آن‌وقت چه تفاوتی می‌کند؟ چه فرقی با عرض بودنشان دارند؟ تفاوت بسیاری می‌کند.

وقتی علم و عمل عرض باشند، در جوهر ذات انسان اثری نمی‌گذارند. اگر بگوییم علم و عمل عرض هستند، این‌ها در جوهر نفس انسان اثری نمی‌گذارند، زیرا بر نفس عارض‌اند. اما اگر جوهر باشند، با جوهر نفس چه می‌شوند؟ متحد می‌شوند و یکی می‌گردند. در این صورت است که انسان، انسان‌تر می‌شود. وگرنه همه انسان‌ها یک‌جورند.

اگر ما علم و عمل را عرض بگیریم، جوهره‌ی نفس همه انسان‌ها یک‌جور می‌شود؛ زیرا علم و عمل که جوهر نیستند تا بخواهند در نفس تغییر ایجاد کنند. بلکه اصلاً نفس یک بچه نوزاد با یک پیرمرد، یکی می‌شود؛ چون جوهرش ثابت است. جوهر که ثابت است و علم و عمل بر نفس عارض می‌شود، اگر چه بگوییم؟ علم و عمل عرض است. بنابراین، نفس بچه با پیرمردی که کلی علم کسب کرده و عمل نموده، یکی می‌شود؛ چون جوهرش ثابت بوده است. اما ایشان می‌فرمودند: «نه خیر، علم و عمل دو جوهرند و این دو جوهر با نفس متحد می‌شوند.»

. می‌فرمود: «انسان چیزی جز علم و عمل خویش نیست.»

نفس چیست؟ ما در مباحث تجرد نفس اثبات کردیم که نفس مجرد از ماده است. ماده چه بود؟ دارای ابعاد سه‌گانه بود: طول، عرض، عمق. همچنین دارای رنگ، بو، وزن و این‌ها بود. گفتیم نفس این‌ها را ندارد، مجرد از این‌هاست

این‌ها را که گفتیم ندارد و مجرد است، تنزیهی تعریف کردیم. این را ندارد، وزن ندارد، رنگ ندارد، جا ندارد. پس چیست؟ حالا این‌ها را ندارد، مادی نیست. نفس چیست؟ نفس علم است. جوهره‌ی نفس، علم است. چیزی که علم دارد، می‌گوییم نفس دارد. می‌فرمود: «انسان جز علم و عمل خویش نیست.» انسان همان علم و عمل خودش است.

چه علمی کسب کرده، چه چیزهایی می‌داند و چه کارهایی انجام داده است؟ این‌ها عین خودش هستند. نه اینکه با خودش هستند، این علم و عمل با نفس، به نحو وجودی متحد هستند؛ یعنی به یک وجود تبدیل می‌شوند.. بلکه امر از اتحاد بسیار شامخ‌تر و بالاتر از اتحاد است؛ زیرا اتحاد بین دو چیز است. دو چیز هستند که با هم متحد می‌شوند. اما اینجا اصلاً دو تا نیستند؛ علم خود نفس است و نفس خود علم است. و می‌توان گفت از آن حیث که وجوداً با نفس متحد می‌باشند، جایی فوق مقوله دارند.

مقوله چیست؟

یک مقوله جوهر داشتیم که پنج جوهر بود: صورت، ماده، جسم، نفس و عقل.

(۹مقوله عرض داشتیم که می‌شد مقولات عشر. وقتی می‌گوید فوق مقوله می‌شوند، یعنی چیست؟ فوق ماهیت می‌شود. زیرا هرچه علم و عمل کسب کند، بزرگ‌تر می‌شود و جایی نیست که بایستد یا حدی برای توقف داشته باشد.

حالا این‌ها که با نفس اتحاد پیدا می‌کنند – علم با نفس متحد می‌شود و عمل با نفس متحد می‌شود – آیا تفاوتی می‌کنند؟ می‌فرمود: «بله، علم مشخص روح انسانی و عمل مشخص بدن اخروی آن است.» و این یک سرّ مکنون است: «وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ.» عمل بدن برزخی شما را قوی می‌کند و علم روح شما را.

بدن برزخی شامل چه می‌شود؟ آیا منظور آن صورت بدنی است که در برزخ می‌بینیم؟ خیر، بدن برزخی تمام آن باغ و راغ و چیزهایی است که جزو بدن ما می‌شود. لذا کسی که عمل زیاد دارد، آن طرف باغ و راغ زیاد دارد. منظور از باغ و راغ چیست؟ مثلاً روایت داریم کسی که زیاد ذکر می‌گوید، هر جای بهشت که بخواهد، می‌تواند سر بزند و سیر کند. آن کسی که عمل زیاد دارد، دارایی‌اش زیاد است؛ چون عمل، تشخص‌دهنده بدن اخروی است. آن کسی که علم بیشتر دارد، تشخص‌دهنده روح است. روح تشخص پیدا می‌کند،

روح قوت پیدا می‌کند یعنی چه می‌شود؟

دو نوع رشد داریم: یک رشد در عرض و یک رشد در طول. مثال دنیایی‌اش را بزنیم: مثلاً یک درختی را در نظر بگیرید که ده متر بالا می‌رود اما نازک است. درختی دیگر دو متر بالا می‌رود اما خیلی قطور است. عمل آن قطر را به بدن می‌دهد و علم آن طول را می‌دهد؛ یعنی شما را بالا می‌برد.

//وقتی علمتان بالا می‌رود، عملتان هم از همان بالا نتیجه‌بخش می‌شود. یعنی چه؟ ، وقتی شما سرمایه داشته باشید و سرمایه‌دار باشید، اگر وزیر هم باشید، با سرمایه خود می‌توانید بیزینس‌های زیادی انجام دهید. وزرای فعلی هم این کارها را انجام می‌دهند؛ در حالی که اگر یک آدم معمولی باشید، با آن پول خیلی کار نمی‌توانید بکنید. عمل یک عارف که معرفت دارد، چندین برابر عمل کسی است که معرفت ندارد یا کمتر دارد. آن معرفت که بالا می‌رود، اعمال هم با آن معرفت بالا می‌رود. لذا هرچه علم کسی بیشتر باشد، عملش را بیشتر می‌خرند.

//نماز امیرالمؤمنین چرا با نماز دیگران قابل قیاس نیست؟ صورتش که یکی است. به خاطر چیست؟ معرفت دارد. وگرنه نماز که خب ظاهراً همان نماز است. اعمال یک عارف، یک ولیی خدا که معرفت دارد، ظاهراً مثل بقیه است؛ اما قیمتش خیلی فرق دارد.

علم، مشخصه‌ی روح است. عمل، مشخصه‌ی بدن است؛ یعنی چه؟ حدیثی هم می‌فرمود که: «اِنَّکَ تُحْشَرُ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ.» تو با هر که دوست داری محشور می‌شوی و برای توست آنچه را کسب می‌کنی (یعنی عمل می‌کنی). من امیرالمؤمنین را دوست دارم. [حدیث] می‌گوید: «آن طرف همسایه امیرالمؤمنین می‌شوی.» چون او را دوست داری، همسایه‌اش می‌شوی. اما: «وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ.» برای توست آنچه کسب کردی. اینکه همسایه امیرالمؤمنینی، مثلاً خانه‌ات چند متر است حالا؟ چقدر باغ و راغ داری؟ این مشخصه. عمل، مشخصه چیست؟ بدن است. علم، درجات را بالا می‌برد. اعمال چه‌کار می‌کند؟ هیئت را مشخص می‌کند.

//این یک سرّ است؛ سرّی که علم انسان را بالا می‌برد و صعود می‌دهد. ولی عمل چه‌کار می‌کند؟ هیئت را زیاد می‌کند. «وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ.»

(شرح عین ۶۱) که علم و عمل جوهرند.

و از آن عیون روشن، این است که علم و عمل (عمل کسبی)، جوهر مقوّم ذات انسان هستند. جوهری هستند که قوام‌بخش ذات انسان‌اند. «بدان که انسان جز علم و عملش نیست.» ما خود علم و عمل خودمان هستیم. از نظر اخلاقی یادتان هست گفتیم هر کاری می‌کنیم برای خودمان می‌کنیم؟ فکر نکنید برای رفیقتان کار انجام می‌دهید. عمل مال خودتان است. هر کاری می‌کنید برای خودتان انجام می‌دهید. «و آن دو با نفس اتحاد وجودی دارند. بلکه حقیقت بالاتر از اتحاد است؛ زیرا وِزان (نسبت) آن دو با نفس، وِزان دیوار با سنگ‌ها و آجر و گل است و دیوار جز این‌ها نیست.»، اگر بخواهیم مثال بزنیم، ایشان می‌فرمود چه چیزی است؟ مثالش این است که، دیوار، سنگ و آجر و گل می‌شود دیوار. می‌گوییم آجر و گل و سنگ، مقوّم دیوارند. این‌ها با دیوار متحدند. فرد فکر می‌کند خب دیوار یک چیزی است غیر از سنگ و گل؛ اما می‌گوید، اصلاً این دیوار همین سنگ و گل است. «وِزان دیوار با سنگ‌ها و آجر و گل است و دیوار جز این‌ها نیست.» «و نفس به آن دو وسعت وجودی می‌گیرد.» سِعه پیدا می‌کند، وسعت پیدا می‌کند. شرح صدر که در روایات داریم و در قرآن هست، چیست؟ همین است. آن وسعتی که شرح یعنی باز شدن سینه. سینه چگونه باز می‌شود؟ سینه وقتی باز می‌شود، محل ورود فیض می‌شود و دریافت پیدا می‌کند. هرچه بیشتر باز شود، علوم بیشتری را می‌گیرد. بعضی‌ها این سینه را می‌بندند هیچ‌چیز دیگر در این ظرف فرو نمی‌رود. بعضی از آن‌ها هست که: «عَلَیٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا.» قلب را قفل می‌زند، اصلاً قفل می‌کند که هیچ‌چیز داخلش نمی‌رود. روایت داریم از طریق اهل سنت که مصداق این آیه، عمر بود؛ عمر بن خطاب. «عَلَیٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» جزو کسانی بود که این آیه در موردش بود. که ابن عربی می‌گوید: «این آیه در مورد عمر بود که بعداً خدا حالا عنایت کرد به او، ولی اصلش حالا این است که در مورد ایشان بوده.» «و نفس به آن دو وسعت وجودی می‌گیرد و علم، مشخص روح انسانی است و عمل، تشخص‌دهنده بدن اخروی وی می‌باشد. پس آن دو از حیث اینکه با نفس در وجود متحد می‌گردند و عین وی می‌شوند، هویتی بیرون از مقوله جوهر و عرض دارند.» اصلاً چون ماهیت ندارند، لذا خارج از مقوله جوهر و عرض می‌شوند. «یعنی آن دو از این حیثیت وجودی، فوق مقوله‌اند.»

«بله، جوهر بر نفس به معنای لغوی و نه اصطلاحی (در مقابل عرض) اطلاق می‌شود.» به نفس، جوهر می‌گوییم؛ به حسب لغت می‌گوییم جوهر. وگرنه نفس، فوق مقوله محسوب می‌شود. چرا می‌گوید فوق مقوله محسوب می‌شود؟ چون حد یقف ندارد.

«چنان‌که ثقهالاسلام کلینی در کافی به اسنادش از مولای ما، کشاف حقایق، امام صادق علیه‌السلام روایت کرده است که: «إِنَّ إِبْلِیسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ، فَقَالَ: خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. فَلَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِی خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ، کَانَ ذَلِکَ أَکْثَرَ نُوراً وَ ضِیَاءً مِنَ النَّارِ.»» ترجمه: «به درستی که ابلیس نفس خود را با آدم مقایسه کرد.» پس گفت: «مرا از آتش آفریدی و او را از گل.» پس اگر جوهری را که خداوند آدم را از آن آفرید (آن جوهر آدم چه بود؟)، با آتش مقایسه می‌کرد، این جوهر نور و ضیائش بیشتر از آتش بود.

نکته‌ (حدیثی می‌دانید: فرشتگان اسمی را می‌شناسند که مظهر او باشند. اگر مظهر اسمی نباشند، آن را نمی‌شناسند. همان‌طور که شما اگر حسی را نداشته باشید، مثلاً اگر انسان بینایی نداشت، نمی‌فهمید بینایی چیست. می‌گفتند خدا بصیر است، می‌گفت یعنی چه بصیر است؟ نمی‌فهمید. شما وقتی می‌فهمید خدا بصیر است، یعنی می‌بیند؛ به این شرط که خودتان هم ببینید و مظهر این باشید. آدم چون مظهر همه اسماست، فرشتگان همه اسماً را ندارند. لذا اسمی را می‌شناسند که مظهرش هستند.

شیطان برگشت و گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.» به عزتت قسم که همه را اغوا می‌کنم. لذا اهل معرفت می‌گویند شیطان مظهر اسم «العزیز» است؛ چون گفت: «فَبِعِزَّتِکَ.» پس عزت را می‌شناسد. ها؟ از آن سو در قرآن می‌خوانیم که: «اَلْعِزَّهُ لِلّٰهِ.» عزت از آن خداست. «فَلِلّٰهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ.» عزت از آن خدا و رسول و مؤمنین است. پس شیطان چیست؟ این وسط چه می‌گوید؟ در روایت نبوی داریم که: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَلَقَ الْأَرْوَاحَ وَ الْمَلَائِکَهَ مِنْ نُورِ الْعِزَّهِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ نَارِ الْعِزَّهِ.» خداوند ارواح و فرشتگان را از نور عزت آفرید و جن (اجنه شیاطین) را از نار عزت آفرید؛ آتش عزت. چون می‌دانید آتش دو بُعد دارد: یک نور دارد و یک حرارت دارد. شیطان گفت: «خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ.» تو مرا از نار آفریدی. از نار عزت است. اما آدم از چیست؟ از نور عزت است. لذا می‌گوید اگر آن جوهر را می‌شناخت، مقایسه نمی‌کرد و می‌دید آن جوهر ضیائش بیشتر است.

گریزی به اشارات بزنیم. آیه قرآن: «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ.» منزه است خداوند که پروردگار تو و پروردگار عزت است. عزت چیست؟ می‌گوید پروردگار توست و پروردگار عزت است. «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ.» پروردگار تو، پروردگار عزت است. رب العزه چیست؟ پروردگار تو مشخص است، رب خاتم. اما آن عزت چیست؟ که شیطان گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.» به عزتت همه را اغوا می‌کنم. عزت چیست؟ عزت یکی از القاب امام عصر است. عزت از القاب امام عصر است که در این دایره محمدی، ولایت محمدیه صلی‌الله علیه و آله و سلم قرار می‌گیرد.» «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ» که دور می‌زند و به «رَبِّ الْعِزَّهِ» ختم می‌شود (از پیامبر، همنام رسول خداست دیگر، به آخرین وصی ایشان ختم می‌شود). «رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ.» شیطان گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.» به عزتت قسم که همه را اغوا می‌کنم. خب، آن جوهر آدم که از او آفریده شده است.

«و این عین در حقیقت از شُعب و فروع عین شصت و یکم می‌باشد.» «مباحث و نتایج مستفاد از آن در دروس «اتحاد عاقل و معقول» طلب شود.»

یک قاعده‌ای است که کلیدی است و احادیث و آیات را یکی‌یکی برای ما باز می‌کند. پس در آنچه تحریر کردیم، فهمیدید که رزق انسان از آن رو که انسان است، نه از آن رو که حیوان است. چون ما یک روی حیوانی داریم که غذا می‌خوریم، می‌خوابیم، مثل بقیه حیوانات؛ ولی یک روی انسانی داریم، از آن حیث که انسانیم و غیر از حیواناتیم.

«فهمیدید که رزق انسان از آن رو که انسان است، طعامی است که از آن اقتضا می‌کند.» «خدای عز و جل فرمود:» (البته خدای «عز و جل» «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.» وزن دارد دیگر، مثل شعر است. «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.» کسی که تقوا پیشه کند، خداوند برای او مخرج قرار می‌دهد. مخرج یعنی چه؟ محل خروج. محل خروج مال وقتی است که شما در تنگنایی باشید. آنجا خروج می‌شود دیگر. وگرنه اگر بیرون باشید که نمی‌گویند مخرج قرار می‌دهد. یعنی در هر تنگنایی که باشید، تقوای خدا را رعایت کنید، خدا راه خروج برایتان قرار می‌دهد؛ در هر تنگنا. «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.» و روزی می‌دهد او را از آن حیث که حساب نمی‌کند. نه تنها از آن زندان بیرونتان می‌آورد، بلکه روزی هم بهتان می‌دهد. فرد می‌گوید: «من از این زندان بروم بیرون، غذا را چه‌کار کنم؟» ایشان می‌فرمود: «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.» روزی بهتان می‌دهد. بعد از کجا؟ از آن‌جایی که حساب نمی‌کنید. اصلاً می‌گویند رزق مؤمن «مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» به او می‌رسد؛ از آن‌جایی که فکر نمی‌کند. جناب ابن عربی نکته‌ای دارد که خیلی لطیف است. می‌گوید مؤمن همیشه «مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» به او می‌رسد. چرا؟ چون روی غیر خدا حساب نمی‌کند. لذا از هر جا که برسد، «مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» است؛ روی آن حساب نکرده است. فقط روی خدا حساب باز می‌کند. و واقعاً هم انسان تقوا پیشه کند، از جایی می‌آید که خودش اصلاً فکر نمی‌کند.

«و در کافی شریف از […] به اسنادش از زید شحّام از ابی‌جعفر (که این هم نوشته «ابن جعفر»، ولی باید «ابی‌جعفر» باشد)، در قول خدای عز و جل «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَیٰ طَعَامِهِ» روایت شده که گفت: «پرسیدم: «طعام انسان چیست؟» فرمود: «علمی که می‌گیرد، غذای وی می‌باشد. بنگرد که از چه کسی می‌گیرد.»» می‌گوید: «به غذا نگاه می‌کنی» یعنی «به علمت نگاه کن که از چه کسی می‌گیری.» خیلی مهم است. از چه کسی علم می‌گیرید؟ من چیزی عرض کنم. یک وقتی بود من کتاب‌هایی از اسماعیلیه به دستم رسید. اسماعیلیه یکی از فرقه‌های شیعه است که امام صادق علیه‌السلام را قبول دارند و بعد فرزند ایشان اسماعیل را. بعد این‌ها خیلی باطنی‌اند و اهل تأویل‌اند؛ به تأویل می‌برند. و من گفتم این کتاب‌های این‌ها را بخوانم ببینم این‌ها چگونه تأویل می‌کنند و راه و روششان در تأویل چیست تا یاد بگیرم. به من گفته شد: «دست نزنی به این کتاب‌ها! تو از ما باید بگیری، نه از این‌ها.» «طعامه» دیگر، غذاست. یعنی «تو بچه مایی.» نباید بروی در خانه کس دیگری غذا بگیری که! باید ببینی غذایت را از چه کسی داری می‌گیری. باید ببینی از چه کسی داری غذا می‌گیری.

ملا سبزواری در تعلیقه‌اش بر فصل یازدهم، موقف هشتم اسفار، در بیان قول خدای سبحانه (آیه قرآن): «أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسَىٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ.» یعنی چه؟ آیا در ملکوت آسمان‌ها و زمین و آنچه خدا خلق کرد، نیندیشیدند؟ و چه بسا مرگ ایشان نزدیک باشد. ، پس به چه گفتاری بعد از این گفتار ایمان خواهند آورد؟

جناب سبزواری چه می‌فرمود. می‌فرمود: «چنین فرمود: در این آیه تأکید بسیار بر وجوب اکتساب معارف شده و دلالت دارد بر اینکه فعلیت و حیات نفس به معارف است.» فعلیت وقتی پیدا می‌کنید، زندگی پیدا می‌کنید که معارف کسب کنید. «به اینکه انفاس به دست خداست.» (نفس‌ها). «پس اگر اندیشه ننمایند که اگر بمیرند قبل از اینکه معارف حقیقیه را تحصیل کنند و از قوه به فعلیت خارج شوند، پس به کدام حدیث و اعتقاد قلبی ایمانی تصدیق می‌کنند و استکمال می‌جویند؟» می‌گوید: «نفس‌هایتان را معلوم نیست چند بار باید بالا و پایین برود. یک مرتبه دیگر نفس نیامد. دیگر به چه چیزی می‌خواهید ایمان بیاورید؟» می‌گوید این را خود خداوند می‌گوید. پس کی؟ پس دیگر به چه چیزی ایمان بیاورید؟ «بعد از اینکه از دار حرکت و استکمال خارج شدند.» می‌گوید: «از اینجا که بروید دیگر دار حرکت و استکمال نیست. اینجا جای استکمال است. اینجا می‌توانید به کمال برسید. از اینجا بروید دیگر کمال و استکمال خبری نیست.» «در این آیه دلالت است که ترقی در آخرت ممکن نیست و آخرت روز حصاد و درو است و دنیا کشتزار آخرت می‌باشد.» «اَلدُّنْیَا مَزْرَعَهُ الْآخِرَهِ.» که آنجا درو می‌کنید، دیگر کشت نمی‌کنید. اینجا می‌توانید کشت کنید. گویم کلام وی که از آیه کریمه استفاده کرده، بسیار عمیق است و اصول حکمیه حاکم بر این است که خروج از قوه به فعل بر حرکت و قوه و استعداد مبتنی است. و آن‌ها از احکام عالم طبیعت هستند. یادتان هست که گفتیم تکامل زیر سر چیست؟ ماده است. آنچه ماده ندارد، حرکت ندارد. حرکت هم نداشته باشد، استکمال ندارد. چون اصلاً حرکت چه بود؟ خروج از قوه به فعل. ماده می‌تواند از قوه به فعل خارج شود. صورت که ثابت است. و آن‌ها از احکام عالم طبیعت هستند. «جز اینکه با تکامل برزخی بعد از خروج انسان از این نشئه باید موافق بود.» که حالا آن خودش یک بحث مجزایی دارد. «و موعظه صاحب اسفار در آخر مرحله چهارم، حائز لطایفی نوری در مقام است.» «که بر همین منوال در وجوب اکتساب معارف می‌باشد.» که باید معارف کسب کرد. انسان باید معارف کسب کند تا موقعی که در دنیاست، که دست پر به آن طرف برود. آیه قرآن هست: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا.» کسی که آن طرف با حسنه بیاید. یعنی باید حسنه را از اینجا با خودمان ببریم.

روایت: مثلاً بعضی‌ها را دفن می‌کنند؛ انگار یک خشتی را می‌گذارند توی خاک. از بس فرد هیچ‌چیز ندارد؛ نه علم دارد، نه عمل دارد، هیچ‌چیز. یک کلمه حرف؛ نه اینکه ضبط کرده باشد تو ذهنش. یک کلمه‌ای که فهمیده باشد. یک آقایی بود اهل دل بود. می‌گفت: «آقا، یک «به‌به» از خودت کنی می‌ارزد به تمام فصوص ابن عربی که بخواهی از حفظ کنی. از خودت یک «به‌به» کن.» از خودت «به‌به» کنی یعنی چه؟ یعنی ذوق بچشی. این‌ها مُعِدّند؛ این کتاب‌ها مُعِدّند. کمک‌کارند که ما برویم بتوانیم یک حقایقی را درک کنیم. نه اینکه اصلاً حرف جدید بزنیم. همین حرف‌هاست، همین‌هاست. به آن برسی، به ذوقش برسی که با خودمان به آن سو ببریم. آن سو می‌فهمیم این‌ها چه ارزشی دارند. آن سو انسان می‌فهمد این معارفی که کسب کرد، آن سو به چه دردش می‌خورد. این کلاس‌ها به چه دردش می‌خورد، آن سو می‌فهمد. اینجا نمی‌فهمیم. اینکه پیامبر خدا فرمود: «طالب علم به طرف کلاس می‌رود. فرشته‌ها پر و بال‌هایشان را باز می‌کنند و می‌گویند: «پایت را بگذار روی بال ما.»» فرد روی بال فرشتگان حرکت می‌کند؛ طالب علم. یعنی غرق در رحمت خداست.

«والسلام علی من اتبع الهدی»

الحمدلله علی الولایه

دانلود فایل صوتی

مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.