۱۴۰۴-۷-۲۰ شرح عیون جلسه ۳۹۸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه، ۱۴۰۴/۷/۲۰، درس عیون، جلددوم، جلسه (۳۹۸)
موضوع: شرح عین۶۱، علم و عمل جوهرند.
مطالبی از جناب ابن عربی در مورد اهل بیت آورده شد که بخشی از آن را قبلاً خواندیم. اکنون به این بخش میرسیم که ایشان در پاسخ به پرسش سیزدهم از باب هفتاد و سوم «فتوحات مکیه» فرموده است: «و اما ختم ولایت محمدی (ص) از آن مردی است که ریشه و پیدایش او عرب است و او امروز در زمان ما موجود است.»
این یکی از مطالبی است که همانطور که میدانید، اهل سنت روایات زیادی در مورد حضرت مهدی دارند؛ ولی اینکه امام مهدی را زنده بدانند، از مختصات امامیه است. یعنی شیعیان دوازدهامامی به حیات امام زمان (عج) قائل هستند و ایشان را زنده میدانند. اهل سنت میگویند حضرت مهدی بعدها به دنیا خواهد آمد و هنوز متولد نشده است؛ در حالی که ابن عربی میگوید: «او امروز در زمان ما موجود است.»
ابن عربی ادامه میدهد: «وی را در سال پانصد و نود و پنج (۵۹۵) شناخته و علامتی که در او بود و خدای تعالی آن را از چشمان بندگانش پوشانده بود، دیدم. آن علامت را در شهر فاس برای من آشکار کرد تا خاتم ولایت را از او دیدم.» یعنی او میگوید که حضرت را ملاقات کرده و نشانه ختم ولایت را نیز به او نشان داده است.
در ابتدای باب بیست و دوم فتوحات، ابن عربی میگوید: «بدان که خدا تأییدت کند! برای ما از حدیث جعفر بن محمد الصادق (ع)، از پدرش محمد بن علی (ع)، از پدرش علی بن الحسین (ع)، از پدرش حسین بن علی (ع)، و از پدرش علی بن ابی طالب (ع)، از رسول خدا (ص) روایت شد»: سپس روایتی را با سند از امام صادق (ع) تا رسول خدا (ص) نقل میکند که آن حضرت فرمودند: «مولی القوم منهم؛ یعنی مولای قوم از خود ایشان است.» «مولی» به معنای وابسته است؛ یعنی وابسته به یک قوم از آنان است. مفهوم «از آنان است» چیست؟ امروز نیز ما میگوییم: «فلانی از من است» یا «پسر من از من است»؛ یا کسی انکار میکند و میگوید: «این پسر من از من نیست.» همانطور که رسول خدا (ص) میفرماید: مولی و وابسته یک قوم، از همان قوم محسوب میشود. در حدیث دیگری نیز خودشان فرمودند: «حسینٌ مِنّی و أنا مِن حسین؛ حسین از من است و من از حسینم.» منتها چون امروز «مولی» به آن معنای وابسته (همپیمان و وابسته به یک قوم) در این عصر دیگر مصداق ندارد.
در باب سیصد و شصت و ششم «فتوحات»، ابن عربی میگوید: «به نزد علمای بالله، بدون شک
(بسم الله الرحمن الرحیم) از قرآن است و تکرار آن در سورهها همانند تکرار کلمات و آیاتی است که در قرآن مکرر میگردند.»
//شما میدانید که اهل سنت «بسم الله» را جزئی از قرآن نمیدانند. قاریان مصری را نگاه کنید که وقتی از یک سوره میخواهند به سوره دیگر بروند، «بسم الله» نمیگویند. این کار بنیامیه بود که «بسم الله» را حذف کردند و گفتند جزئی از قرآن نیست. اما ابن عربی چه میگوید؟ او میگوید: «به نزد علمای بالله، شک نیست که بسم الله جزو قرآن است.» همانطور که برخی از آیات در قرآن تکرار شدهاند، این نیز جزو همانهاست.
میگویم: بر علمای بالله پوشیده نیست که مراد ابن عربی از «علمای بالله»، (آنچنان که گفت «بر علمای بالله پوشیده نیست»)، امامیه (یعنی شیعیان امامیه) هستند.
طبرسی در تفسیر «فاتحه» از کتاب «مجمع البیان» میگوید: «اصحاب ما (یعنی شیعیان) متفق هستند که “بسم الله الرحمن الرحیم” آیهای از سوره حمد و از هر سورهای است. بسم الله جزو سوره است؛ این نیست که همینطوری نوشته شده باشد.»
و در جوامع روایی از امام باقر (ع) چنین آمده است: «سرقوا أکرم آیه من کتاب الله، بسم الله الرحمن الرحیم؛ یعنی کریمترین آیه کتاب خدا را دزدیدند و آن “بسم الله الرحمن الرحیم” است.»
//بنیامیه این آیه را دزدیدند؛ لذا شما میبینید قرآنهایی که در عربستان سعودی و امثال آن چاپ میشوند، برای بسم الله عدد نمیگذارند. در حالی که بسم الله، اولین آیه است و باید شمارهگذاری شود. چون آنان از ابتدا در چاپهای خود عدد نگذاشتند و برای اینکه اختلاف پیش نیاید، شیعیان نیز در چاپهای خود دیگر عدد نمیگذارند؛ وگرنه بسم الله، آیه اول هر سوره است.
ابن عربی (منظورش از) «علمای بالله»، امامیه است. یافعی در وقایع سال ششصد و شصت و هشت هجری در کتاب «مرآت الجنان» میگوید: ذهبی به قاضیالقضات یحیی بن محمد گفت: «در ابن عربی عقیدهای است که از حد وصف بیرون است.»
آن اعتقاد چیست؟ او میگوید: «ابن عربی اعتقادی دارد که اصلاً قابل گفتگو نیست.» سپس توضیح میدهد: «وی علی را بر عثمان تفضیل داد.» (یعنی میگوید علی افضل از عثمان است.) همانطور که میدانید، اهل سنت میگویند: مقام اول ابوبکر است، دوم عمر، سوم عثمان و چهارم علی (ع) است. این ترتیب افضلیت را بین خلفا مطرح میکنند؛ تازه اگر حضرت علی (ع) را قبول داشته باشند، وگرنه عدهای اصلاً قبول ندارند. افضلیت را هم در زمان آنها (خلافت) و هم در مقاماتشان میگویند. حالا دلیل شما چیست؟ اینها را که اصحاب (صحابه) معرفی کردهاند. مثلاً به گفته شما که میگویید اصحاب گفتند ابوبکر خلیفه است، چگونه او افضل شد؟
سپس با تعجب میگوید: «ابن عربی حرفی زده است (وای وای وای)! او میگوید علی افضل از عثمان است! یعنی چه جنایتی کرده است؟»
بروید تاریخ خود اهل سنت را بخوانید. من میگویم کتاب «سقیفه» نوشته جناب علامه سید مرتضی عسکری را بخوانید تا جنایتهای عثمان را ببینید که چه بود؛ که مردم ریختند و او را کشتند. سه روز بدنش در مزبله بود؛ در مدینه، سه روز بدنش در آشغالدانی بود و کسی برای دفن او نمیرفت. این (عثمان) از بس جنایت کرده بود. سپس میگوید: (ابن عربی) چرا علی را افضل دانسته است؟ زیرا عقیدهای در ابن عربی هست که گفته علی افضل از عثمان است!
//شعرانی، صاحب «الیواقیت»، نیز همین مسئله را میگوید. او میگوید: «بهتر بود که شیخ (ابن عربی) میگفت عثمان هم از نظر زمان (خلافت) افضل است و هم از نظر مقامات.» این در حالی است که شعرانی از پیروان ابن عربی است و خودش جزو پیروان مکتب ابن عربی است؛ با این حال میگوید بهتر بود شیخ اینگونه میگفت.
//، ابن عربی بقیه آن را جرئت نکرده که بگوید؛ وگرنه بسیاری از علمای شیعه را کشتهاند (اشاره به سرنوشت کسانی که آشکارا عقاید شیعی را بیان میکردند). «شهداء الفضیله» کتاب علامه امینی، صاحب «الغدیر» است. این کتاب اسامی کسانی از علما را که در راه ولایت امیرالمؤمنین (ع) به شهادت رسیدند (مانند شهید اول و شهید ثانی)، از ابتدا یکبهیک میآورد؛ کسانی که کتابهایشان را آتش زدند و خودشان را کشتند.
//اینها نمونهای از کلمات شیخ اکبر (ابن عربی) در مورد آل پیغمبر (از امام علی بن ابی طالب تا ختم ولایت محمدی، امام مهدی موعود) است که همان امامان شیعه امامیه هستند. البته این تمام مطلب نیست و تنها نمونهای است.
//ما در رسالهای که چاپ کردیم (سه رساله عرفانی از سه عارف ربانی)، در مقدمه آن نیز نمونههایی آوردیم که تشیع ابن عربی را اثبات میکنند؛ از جمله اینکه ابن عربی میگوید دوازده «ختم» (قطب) بعد از رسول الله (ص) در این امت هستند؛ دوازده نفری که تا قیامت مدار عالم به گرد آنها میچرخد. سپس میگوید: «من میدانم اینها چه کسانی هستند؛ ولی به من گفتهاند که اسامی آنان را نگویم و حتی گفتهاند که چرا نباید بگویم.»، اگر ابوبکر و عمر بودند، به راحتی میگفت. اینها چه کسانی بودند که جرئت نمیکند اسامیشان را بگوید؟ همان دوازده امام شیعه هستند.
اگر برخی از گفتارهایی که در «فتوحات» در ذیل کشف یاد شده است، بر وجه خوشی که به آن اشاره کردیم (یعنی اینکه تمثل هر کسی مربوط به ملکات شخصی اوست) تفسیر نشود، باید گفت آنها از جمله کلماتی هستند که بر شیخ (ابن عربی) دسیسه کردهاند؛ یعنی در «فتوحات» وارد کردهاند.
چون کتابهای ابن عربی بسیار مورد استقبال بود و اکنون نیز هست و در کشورهای مختلف تدریس میشود، لذا کسانی که نسخهبرداری میکردند، مطالبی را از خود به آن اضافه میکردند. چنان که عبدالوهاب شعرانی که هماکنون از او یاد شد، در «مختصر فتوحات» (که آن هم چاپ شده است) چنین گفته است: «در حال اختصار (یعنی خلاصهکردن)، در بسیاری از جاهای فتوحات توقف کردم و موافقت آن با مبانی اهل سنت و جماعت برایم روشن نشد. (ظاهراً این مطالبی که ایشان میگوید، از دین خارج است). لذا آنها را از این مختصر حذف کردم.»
//تا اینکه برادر دانشمند و شریف، شمسالدین محمد بن سید ابی الطیب مدنی (شریف یعنی سید) که متوفای سال نهصد و نود و پنج (۹۹۵) هجری است، به نزد ما آمد. در این باره با او گفتگو کردم. او نسخهای از فتوحات را بیرون آورد که خودش آن را با نسخهای که خط شیخ محیالدین بر آن بود، در قونیه مقابله کرده بود. یعنی با نسخه خود ابن عربی مقابله کرده بود. شعرانی میگوید: «و در آن نسخه، مواردی را که در آنها توقف کرده بودم و حذف نمودم، نیافتم.»
دیدم (عجب!) در آن کتابی که با خط ابن عربی بود، این مواردی که من میگفتم سازگار نیستند، اصلاً وجود ندارند. یعنی معلوم شد اینها را عدهای اضافه کرده بودند. پس دانستم که نسخههایی که هماکنون در مصر است، از نسخهای نوشته شده که در آن بر شیخ دسیسه کرده بودند؛ به این صورت که مطالب مخالف عقاید اهل سنت و جماعت را در آن نوشته بودند. چنان که در کتاب «فصوص» و غیر آن نیز چنین اتفاقی افتاده بود. (یعنی شعرانی میگوید) حتی در «فصوص» هم دست برده بودند.
//یک موردی که مثلاً یادم هست، این است که در جایی از «فتوحات» از ابن عربی نقل میشود که رجالالغیب بر مذهب شافعی نماز میخوانند. گفتم: خب این که کلام شیخ نیست! خود شیخ (ابن عربی) میگوید اینها کسانی هستند که رجالالغیب اهل کشف و شهودند و دین را از باطن میگیرند. بعد چگونه ممکن است بر مذهب شافعی نماز بخوانند؟ این با حرفهای خود ابن عربی سازگار نیست.
//، تا اینجا بحث فعلاً تمام شد.
«آیا احادیث معراجی را نخواندهای؟ احادیث معراجی بیان صور و تمثلات ملکات انسانی و حشر انسان با آنهاست.»
رسول خدا (ص) فرمودند: «لیله أسری بی إلی السماء، رأیت نساء من أمتی فی عذاب شدید.» یعنی: شبی که به آسمان سیر داده شدم، زنانی از امتم را دیدم که در عذابی شدید به سر میبردند. تا اینکه فرمود: «ورأیت امرأه رأسها رأس خنزیر وبدنها بدن الحمار؛ یعنی زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود.» (سر خوک با بدن الاغ). «و علیها ألف وألف لون من العذاب؛ و هزاران رنگ از عذاب بر او بود.» «ورأیت امرأه علی صوره الکلب والنار تدخل فی دُبُرها وتخرج من فیها؛ و زنی را دیدم که به صورت سگ بود و آتش از دُبُرش داخل میشد و از دهانش بیرون میآمد.» «والملائکه یضربون رأسها وبدنها بِمَقَامِع من حدید؛ و ملائکه او را با گرزهای آهنین به سر و بدنش میکوفتند.» سپس (پیامبر) فرمودند که اینها چه کسانی بودند:
«و أما التی کانت رأسها رأس خنزیر وبدنها بدن الحمار، فإنها کانت نمامه کذابه.» (آن زنی که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود، همانا زن سخنچین و دروغگو بود.) خب، زنها دیدید که غیبت زیاد میکنند؛ مینشینند و با یکدیگر حرف میزنند. بعضیها نیز از این به او و از او به این میگویند. همچنین دروغگو هستند؛ نزد یکی مینشینند و از دیگری دروغ میگویند و نزد دیگری میآیند و از آن یکی دروغ میگویند. یعنی پرونده اعمال خود را با چه چیزی پر میکنند؟ (این روایت) میگوید صورتشان صورت خوک و بدنشان بدن الاغ است. چون بسیاری از این حرف و حدیثها مشکلاتی در زندگیها درست میکنند و آتشهایی به پا میکنند. لذا خانمها و آقایان باید بسیار مراقب باشند و غیبت نکنند؛ زبانشان پشت سر رفیقشان حرف نزند. مخصوصاً دوستان هیئتی، همیشه فکر کنند دوستشان الان کنارشان نشسته است و میخواهند در موردش حرف بزنند.
رسول خدا (ص) فرمودند: «و أما التی کانت علی صوره الکلب والنار تدخل فی دُبُرها وتخرج من فیها، فإنها کانت قَینه نوّاحه حاسده.» (اما آن که به صورت سگ بود و آتش از دُبُرش داخل میشد و از دهانش خارج میگشت، همانا زن آوازهخوان، نوحهگر و حسود بود.) یعنی چند صفت با هم جمع بوده است. آوازهخوان که برخی از زنهای امروزی نیز چنین هستند. در قدیم، زنانی بودند که در مجالس سوگواری دعوت میشدند تا نوحهگری و مرثیهخوانی کنند و مجلس را برای فردی که از دنیا رفته است، شور دهند؛ و همان زن ممکن بود در مجالس دیگر، غناخوانی و آوازهخوانی نیز بکند؛ که علاوه بر نوحهگری، حاسد نیز بود و نسبت به کار خود حسادت میورزید. این صفات با هم جمع میشوند و یک صورت خاص را تشکیل میدهند.
البته چیزهای دیگری نیز هست که رسول خدا (ص) فرمودند دیدم؛ به شکلهایی که عذاب میشدند و آن شکل عذاب متناسب با کاری است که او انجام میدهد
آیا ندانستی که زمخشری در «کشاف»، بیضاوی در «انوار التنزیل»، و طبرسی در «مجمع البیان»، در تفسیر سخن حقتعالی: «یوم ینفخ فی الصور فتأتون أفواجاً» (روزی که در صور دمیده میشود، پس شما گروه گروه میآیید) گفتهاند؟ (افواجاً، جمعِ جَمْعِ فوج است؛ زیرا فوج به معنای گروه و افواج به معنای گروههاست. شما گروه گروه وارد میشوید.) حالا چرا وقتی در صور دمیده میشود، گروه گروه میآیید؟ زیرا هر گروهی با همسنخ خود میآید و لذا گروه گروه میشوند.
از سوره نبأ، حدیثی را از براء بن عازب نقل کردهاند که گفت: «کان معاذ بن جبل جالساً قریباً من رسول الله (ص)، فی منزل أبی أیوب الأنصاری؛ معاذ بن جبل نزدیک رسول خدا (ص) در منزل ابی ایوب انصاری نشسته بود.» فقال معاذ: «یا رسول الله، أرأیت قول الله تعالی: یوم ینفخ فی الصور فتأتون أفواجاً؟» (معاذ گفت: یا رسول الله، درباره این آیه که میفرماید: «روزی که در صور دمیده میشود و شما گروه گروه میآیید»، نظرتان چیست؟) پیامبر فرمود: «یا معاذ، سَألتَ عن أمر عظیم من الأمر.» (ای معاذ، از امر عظیمی سؤال کردی.) سپس رسول خدا (ص) دیدگانش اشکبارید و فرمود: «یُحشَرُ عَشَرهُ أصنافٍ من أمتی أشتاتاً، قد میّزهم الله من المسلمین.» (ده صنف از امت من پراکنده محشور میشوند که خدا آنها را از مسلمانان جدا میکند و اینها جور دیگری هستند.) «و بَدّلَ صُورَهُم.» (و صورتهای آنان را تبدیل و دگرگون میکند.) «بعضهم علی صوره القرده؛ بعضی از آنها به صورت میموناند.» «وبعضهم علی صوره الخنازیر؛ و بعضی از آنها به صورت خوکاند.» الی قوله: تا آنجا که فرمود:
«فأما الذین علی صوره القرده، فالقَتّاطُ من الناس.» (اما کسانی که به صورت بوزینهها هستند، همان سخنچیناناند.) چقدر غیبت بد است! میدانید چرا سخنچین به صورت خوک در میآید؟ از قرآن ببینیم چه چیزی عایدمان میشود. خوک چه چیزی میخورد؟ هر کثافتی را میخورد، درست است؟ مگر نداریم آنجا که میفرماید: «لا یَغْتَب بَعْضُکُمْ بَعْضاً أیحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه» (هیچ یک از شما غیبت دیگری را نکند. آیا دوست دارید گوشت برادر مردهتان را بخورید؟) یک شخصی میگفت در خواب دیدم به سردخانه رفتهام و جنازه پدر و برادرم آنجا بودند. بعد من گوشت آنها را گاز میزدم و میخوردم. به او گفتم: «شما پشت سر برادرت و پدرت غیبت کردهای.» چون آیه قرآن میفرماید که جنازه خودش کریه است؛ بعد اگر از آن گاز بزنی و بخوری، خیلی کریه میشود. عمل زشت خودش زشت است؛ بعد تو بیایی آن زشتی را برای دیگران بگویی، (کار را) بدتر میکنی. لذا (قرآن) میگوید چون خوک آنگونه است، آن که سخنچینی میکند و اینور و آنور مینشیند و حرف میزند (که «میدانی فلانی اینجوری کرد؟ میدانی فلانی آنجوری است؟»)، مثل خوک میماند.
«فالقَتّاط من الناس.» «قرده» یعنی بوزینه. «و أما الذین علی صوره الخنازیر، فأهلُ السُحت.» (و اما کسانی که به صورت خوک هستند، اهل سُحتاند.) «سُحت» یعنی حرامخواری؛ یعنی مال حرام. به بوزینه برگردیم: بوزینه خصوصیتی دارد؛ چه کار میکند؟ دزدی میکند؟ بوزینه یکی از موجودات حیوانآزار است؛ یعنی حیوانات دیگر را تا میتواند اذیت میکند. در باغ وحش نگاه کنید، سر به سر شیر میگذارد اگر بتواند نزدیک شود. سر به سر همه حیوانات میگذارد. آن کسی که این را مسخره میکند، آن را مسخره میکند، سخنچینی میکند، از این میپرد به آن میگوید و از آن میپرد به این میگوید (مثل بوزینه است). و اما آن کسی که حرام میخورد، به صورت خوک است،
پیامبر (ص) صورتهای دیگری را نیز فرمودند. پلنگ نماد غرور است؛ نوعی غرور. مثلاً روایت داریم که کسی که تکبر دارد، روز قیامت به صورت مورچه محشور میشود. چرا به صورت مورچه؟ زیر دست و پا میافتد، کوچک و خوار میشود. و شاید هم مورچه در وجودش تکبر دارد، بعید نیست،
در یک کشفی که در خواب به او دست داده بود، صاحب کتاب (حضرت آقا) را دیدم. او مرا بالای سر قبر بعضی از علما برد. با عصا میزد و قبر باز میشد. میگفت میدیدم صورت آن شخص به صورت اسکلت است. بعد گفتم: «میدانی چیست؟ روایت داریم عالمی که به علم خودش عمل نمیکند، گوشت صورتش میریزد.» عالم بود و عمل نمیکرد؛ به مردم میگفت. اما حافظ هفتصد سال پیش میگوید: «نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملالت علما هم ز علم بی عمل است.» «ملول شدن» یعنی رنجور شدن
. برعکس عارفان بالله که شنگولاند؛ حتی وقتی غصه میخورند یا در قبض هستند، یک شنگولی در آنها هست. علم بی عمل، انسان را ملول میکند.
این دو حدیث نظایر فراوان در کتب حدیث دارند؛ بلکه احادیث فراوان در این باره به حد تواتر معنوی رسیدهاند. از خدا، فهم اسرار به ودیعت نهاده شده در آنها را که از سینه اهل بیت عصمت و وحی (ع) را خواهانبم.
««پایان باب عین ۶۱»»
عین (۶۲)
جزا در طول علم و عمل است، بلکه عبارت از همان (علم و عمل) است. جزا در طول علم و عمل است؛ یعنی در عرض علم و عمل نیست. «در طول علم و عمل» یعنی چه؟ یعنی جزایی که روز قیامت میدهند، این نیست که علم و عمل ما یک چیز باشد و جزا چیز دیگری؛ بلکه همان علم و عمل ما در آنجا، جزای ما میشوند؛ صورت پیدا میکنند و جزا میشوند. و ما سر سفره خودمان مینشینیم.
.بحث: که این عالم، خلق و مخلوق خداوند است. یعنی از ذره اتم که ذرات اتمی به گرد هسته آن میچرخند و حتی کمتر از آن، خلقت خدا از آنجا شروع میشود. خلقت از آنجا شروع میشود، حالا تا آنجایی که بشر توانسته کشف کند. حالا آن ذرات اتمی خودشان از چه چیزی تشکیل میشوند؟ آیا از ذرات کوچکتر تشکیل میشوند؟ حالا که تمام آن ذرات در تحت ولایت الله میچرخد؛ بعد هزاران اتم باید جمع شوند تا به اندازه سر یک سوزن شوند. خب تمام اینها در تحت چیست؟ تحت توجه الهی، تحت ربوبیت و ولایت الله.
خداوند انسان را آفریده، مظهر خودش است. میگوید تو هم بیا خلق کن، تو هم بیا بیافرین. عملی که تو میکنی، آن طرف شکل میگیرد. یک جا قصر میشود، یک جا حوری، یک جا پرندگان خوشخوان بهشتی، یک جا پیرزن عجوزه جهنمی، یک جا سیاهچالههای جهنم.
روایت است که از امام صادق (ع) پرسیدند: «آقا ما کجا میرویم؟» فرمود: «میروید به طرف اعمالتان.» هر عملی که کردی، آنجا داری صورت میدهی؛ صورتگریهایی میکنی و عالمی داری آنور. وارد عالم خودت میشوی. میگویند اینها را خود جنابعالی درست کردهای؛ ببین چه آفریدهای.
//انبیا و اولیا برای چه آمدند و این همه نصیحت میکنند؟ که (بگویند:) اینگونه عمل نکنید؛ آنور صورتش اینجوری میشود. اینها که پیامبر اکرم (ص) فرمود به صورت خوک و خنزیر محشور میشوند، به صورت عملت آنور شکل میگیرد.
میگوید همان را قبلاً در دنیا داشتیم. روایت داریم: «محبه علی بن ابی طالب جنه؛ محبت علی بن ابی طالب (ع) بهشت است.» شخصی گفت: «آقا دعا کنید ما به بهشت برویم.» (امام) فرمود: «الان تو بهشتی هستی.» گفت: «چگونه؟» فرمود: «مگر نشنیدی “محبت علی بن ابی طالب جنه”؟ محبت تو الان در بهشت است و خودت نمیفهمی.» پرده که کنار برود، میگوید: «ای! من در بهشت بودم.»
همان اعمال است که به سوی انسان باز میگردد؛ همان اعمال. لذا استغفار از گناهان دانسته و نادانسته را انجام دهید. در مورد فرزند حضرت نوح (ع)، (خداوند میفرماید:) «إنه عملٌ غیرُ صالحٍ» (او عمل غیرصالح بود)؛ عمل ناسالم بود. بعضی مفسرین این را نمیفهمند. میآیند و میگویند یک «ذو» در تقدیر میگیرند؛ یعنی او صاحب عمل ناسالم بود. در حالی که (سخنران) میگوید: نه، او خودش اصلاً عمل ناسالم است؛ چون خودش عین عمل خودش است.
الحمدلله علی الولایه
والسلام علی من اتبع الهدی