ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

۱۴۰۳-۲-۲۵ فص فاطمیه جلسه ۱۳۰

سه شنبه ۱۴۰۳/۲/۲۵، درس فص فاطمیه، جلسه ۱۳۰

موضوع: فصل ۱۸، وحی و مراتب وحی

فصل شصت و دوم فصوص فارابی در رویت باری تعالی است…

آیا رؤیت خداوند امکان دارد؟!! یا امکان ندارد؟!!

(مباحث توحیدی) اگر امکان ندارد چرا؟!! و اگر دارد چرا؟!!

چون تعلق نفس از بدن عنصری گرفته شود به حکم

لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هَٰذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ

و تو از این در غفلت بودی تا آنکه ما پرده از تو برانداختیم و امروز چشم بصیرتت بینا گردید.

در مورد قیامت است در قیامت پرده‌ها کنار می‌رود حقایقی دیده می‌شود، این حقایق بوده ولی شما نمی‌دیدید.، باید حضور کامل و مراقبه کامل باشد نه اینکه هر کاری از او سر بزند.

وصیت رسول الله یکی از همسایه‌های مؤمن خود را در نظر بگیرید و فکر کنید همیشه درکنار شما هست این به یقین شما می‌افزاید.

مراتب مراقبه، مراقبه چشم، مراقبه زبان و…. و یک موقع هم مراقبه حضور حق، که هر کجا هستید در محضر خداوند سبحان هستید. و اگر این مراقبه و حضور شدت پیدا کند انسان را به شهود می‌رساند.

اگر مراقبه و حضور همیشه وجود داشته باشد پرده‌ها همین جا از جلوی چشم انسان کنار می‌رود. در اینجا بحث مراتب وحی بود وحی فقط کلام نیست یک موقع کلام فرشته است یک موقع کلام خداوند است ولی بالاتر از این شهود خود حق که لقاء الله است.

و به تعبیر ثقه الاسلام کلینی- قدس سره- در کافی در بیان خطبه حضرت وصی امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جوامع توحید «وأن القلوب تعرفه بلا تصویر ولا إحاطه» قلوب می‌شناسد خدا را بدون تصویر و احاطه» در آنجا صورت و احاطه نیست علم یعنی احاطه این درمورد شهود خداوند نیست به خداوند نمی‌شود احاطه پیدا کنید

درمورد علوم اذواق. تمثلات را می‌شود گفت وبیان کرد ولی حقایق شهود را باید کسی خودش شهود کند قابل گفتن نیست.

کسانیکه به لقاء الله می‌رسندو به شهود دست پیدا می‌کنند آیا یک چیز می‌بینند؟ خیر خود مشاهدات هم متفاوت است.

گهگاهی در اطوار سیر عرفا وحدت بینند و گویند

«چون یک وجود هست و بود واجب و صمد

از ممکن این همه سخنان فسانه چیست»

وجود صمدیت دارد پر است جای خالی نگذاشته است یک حق است یک حق صمد است وقتی وحدت را شهود می‌کنید صحبت از ممکن الوجود افسانه است.

کسی خودش به اختیار خود به این دنیا نیامده به اختیار خود زن یا مرد نشده به اختیار خود بزرگ نشده اصلاً این عالم چه چیز به اختیار ما است!!!.

چه چیز مال خودمان است خدا نباشد چه چیز می‌ماند بحث صمدیت می‌آید وسط فقط حق می‌ماند یک حق است.

یکی از، شطحیات عرفا (که فقر به نهایت رسید می‌شود خدا) اذا تم الفقر فهوالله

و گاهی کثرت بیند و گویند.

«ای آسمان و ای زمین ای آفتاب آتشین

ای ماه و ای ستارگان من کیستم من کیستم»

کثرت هم حق است وحدت هم حق است (وحدت در کثرت)

و گاهی وحدت در کثرت بیند و گویند

«اسم فراوان و مسمی یکی است

آب یکی کوزه و جام و سبوست«

اسم فراوان است مسمی حق است

یک آب در همه است در کوزه جام سبو.

و گاهی کثرت در وحدت بیند و گویند

«همه یار است و نیست غیر از یار

واحدی جلوه کرد و شد بسیار»

یک وحدت که تو این را بسیار می‌بینی بسیار هست حق است که بسیار است یک واحد است که بسیار است.

خداوند وحدتش در مقابل کثرت نیست آن بسیار هم حق است این وحدت شده بسیار این‌ها مشاهدات حالاتی است که گفتنی و نوشتنی نیست باید شهود کرد

در هر حال «او، او» است و «ما، ما» هستیم.

امام صادق ع روایت شده، انه قال: لنا حالات مع الله هو فیها نحن و نحن فیها هو و مع الذالک هو هو و نحن نحن

ما را حالت‌ها می‌باشد با خدا که او در آن حالتها مائیم و ما در آن حالتها اوئیم با وجود این خدا خداست و ما مائیم

فرمود او ما می‌شود و ما او می‌شویم آیا این دو باهم فرق دارد؟ بله

اوما می‌شود اشاره به قرب نوافل

حدیث قدسی می‌فرماید:

… ما تَقَرَّب عبد إلیَّ بشی‌ء أحبَّ إلیَّ ممّا افترضتُ عَلیه و إنّهُ لیتقرّبُ إلیَّ بالنّافلهِ حتّی اُحبَّهُ فإذا أحببتُه کنتُ سَمْعَهُ الّذی یَسمعُ بهِ و بصرَهُ الّذی یُبصُر بها و لسانهُ الذی ینطقُ به ویده آلتی یَبطشُ بها…(بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۴)؛

همواره بنده مؤمن به من نزدیک می‌شود تا آنکه من او را دوست می‌دارم؛ یعنی اگر تا کنون او محبّ و من محبوب بودم اکنون من محبّ او و او محبوبِ من می‌شود و چون من محبّ او شدم، من در مقام فعل، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و دیده او که با آن می‌بیند و زبان او که با آن سخن می‌گوید و دست او که با آن حمله می‌کند؛ یعنی او با گوش، چشم، زبان و دست الهی می‌شنود و می‌بیند و سخن می‌گوید و کار می‌کند

آنجا که فرمود ما او می‌شویم اشاره به قرب فرائض است

در قرب فرایض عبد عین‌الله، یدالله و قدره الله می‌شود

تفاوت قرب نوافل و قرب فرائض!!! در قرب نوافل اعضای ما محدود است وحق که می‌شود اعضای عبد در عین اینکه حق است ولی محدوداست

اما آن کسی که می‌شود دست خدا دست خدا دیگر محدود نیست و چشم خدا دیگر محدود نیست خیلی تفاوت بین اینها هست،

با همه این حالات خدا خدا است و ما ما هستیم

اقاجان علامه حسن‌زاده آملی فرمودند: کسی که می‌خواهد به قرب نوافل برسد باید نافله بخواند باید مستحبات را انجام بدهد تا به قرب نوافل برسد.

«هرکس بدوید گور نگرفت به دشت

لیکن نگرفت گور جز آن کس که دوید»

وقت در اصطلاح عرفا

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق»

ابن وقت بنده وقت است

وقت چیست!!!؟ به مشاهدات می‌گویند وقت.

از رسول الله (ص) روایت است: (لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِى فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ. «براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است که در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى و نه پیامبر مرسلی درآن راه ندارند.)

نکره در سیاق نفی افاده عموم می‌کند، نکره مثل اینکه بگوئی آدمی نفی بیاوریم هیچ آدمی یعنی همه را شامل می‌شود از زن مرد سیاه سفید اینجا لا نبی مرسل هیچ پیامبر مرسلی..

خود من هم آنجا نبی مرسل نیستم آنجا حالات خودم با خداست پیامبر یک حالت دارد برای امت است که بازگو می‌کند از طرف خدا، یک موقع صحبت در مورد وقت خلوت، خصوصی خودش است.

امام صادق ع فرمود ان روح المومن اشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.

به درستی که روح مؤمن اتصالش به روح الله شدیدتر است از شعاع نور خورشید به آن

امام صادق علیه السلام به حق ناطق فرمود: یفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس ”

تفصیل می‌خورد نور ما از نور پروردگار مثل شعاع خورشید از خورشید.

در توقیع مبارک ولیعصر ارواحنا فدا است که

«لا فَرْقَ‏ بَیْنَکَ‏ وَ بَیْنَهم إِلَّا أَنَّهُمْ‏ عِبادُکَ‏ وَ خَلْقُکَ»

یعنی خدایا فرقی بین تو و والیان أمر تو نیست جز این که والیان أمرت، عبد تو و مخلوق تو هستند.

فرقی بین تو و آنان نیست یعنی امامان اهل بیت اولیاالله آنان بندگان تو هستند یعنی تمام صفات تو در آنها متجلی است فقط آنها بندگان تو هستند

جناب ابن عربی فرماید در مجلسی در بهشت خداوند سوره طاها که معروف است به سوره انجیلیه تلاوت می‌کند کسانی که در آن مجلس در صف اول نشستند از خداوند قابل تشخیص نیستند از شدت قرب فقط چون خداوند قاری است و آنها ساکت هستند می‌شود آنها را از هم تشخیص داد.

از کلام امیر علیه السلام به کمیل است

نهج البلاغه

حکمت ۱۴۷ – ارزش علم و نسبت مردم به آن

هَجَمَ بِهِمُ اَلْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَهِ اَلْبَصِیرَهِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ اَلْیَقِینِ وَ اِسْتَلاَنُوا مَا اِسْتَعْوَرَهُ اَلْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اِسْتَوْحَشَ مِنْهُ اَلْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا اَلدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ اَلْأَعْلَى

آنان که دانش، نور حقیقت بینى را بر قلبشان تابیده، و روح یقین را دریافته‌اند، که آنچه را خوشگذاران‌ها دشوار مى‌شمارند، آسان گرفتند، و با آنچه که ناآگاهان از آن هراس داشتند أنس گرفتند. در دنیا با بدن‌هایى زندگى مى‌کنند، که ارواحشان به جهان بالا پیوند خورده است.

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.

در مناجات شعبانیه آن حضرت اعنی حضرت وصی ع است که «إِلهی هَب لی کمالَ الإِنقِطاعِ إِلیک وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضیاءِ نَظرِها إِلیک، حتّى تَخرِقَ أَبصارَ القُلوبِ حُجبَ النُّور فتَصلَ إِلى مَعدنِ العَظمه، وتَصیرَ أَرواحَنا معلَّقه بعزِّ قُدسِک» خدایا کمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و دیده دلهای مارا به تابش نظر خود روشن نما تا دیده‌های دل پرده‌های نور را بدرد و به سرچشمه عظمت و بزرگواری برسد.

«چو سلطان عزت علم برکشد

جهان سر به جیب عدم درکشد»

نور الهی اگر ظهور کند همه خاموش می‌شوند

این‌ها حال است حرف نیست از حیطه حرف خارج است رسیدن وشهود است.

«هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل گردم از آن»

در مورد عشق توضیح دادم چون با آن حالت رسیدم خجالت کشیدم چون حرف را یک مقدار.

می‌شود تنزل داد حالات شهود قابل گفتن نیست.

انسان باید اهل حال بشود تحت تربیت به این حالات دست پیدا کند

《لم اعبد ربا لم اره: خدایی که نبینم پرستش نمی‌کنم)

در تاریخ از دیگری چنین چیزی نقل نشده

این مقام غایت قصوای مسیر تکاملی نوع انسان و ثمره شجره وجود انسان آن است این رویت از طریق استدلال فکری فقط حاصل نمی‌شود، این رویت همان لقا الله است که روزی اوحدی از مردم می‌شود و اکثری در حجابند

کلّاً إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ

چنین نیست (که می‌پندارند)، آن‌ها در آن روز از پروردگارشان محجوب و محرومند

رویت قلبی تا دیده نشود، نمی‌شود بیان کرد بالاترین مرحله تکاملی انسان اینست که بشود ثمره شجریه وجود.

مثل درخت تصور کنید میوه انسان این است به این مقام و مشاهده نائل شود و این مشاهدات ازطریق حضور و مراقبه، خلوت شب، ذکر، پاکی، یک عمر زحمت کشیدن می‌خواهد تنها با استدلال و فلسفه خواندن حاصل نمی‌شود.

در قصیده توحید به دیوانم گفتم.

عاشقی کار شیرمردانست

سخره کودکان معبر نیست

اوفتادن در آتش سوزان

جز که در عهدع سمندر نیست

الحمدلله علی الولایه

دانلود فایل صوتی

به این نوشته امتیاز دهید
مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.