۱۴۰۴-۵-۲۴ شرح اصول کافی
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه۱۴۰۴/۵/۲۴((مشهدمقدس)) اصول کافی، جلد دوم
موضوع: «باب اشاره و نص برابی الحسن موسی ع
مقدمه (عیون الاخبار، شیخ صدوق: از امام صادق ع جایگاه ما در عرش و زائران ما حول ما هستند و مقربترین جایگاه در آنجا برای زائران علی بن موسی الرضا است.
حدیث: هر کس ما را با معرفت زیارت کند گویا خدا را در عرش زیارت کرده سوال شد پایینترین معرفت شما چیست؟!! پایینترین حد معرفت بداند امام مثل پیامبر خداست اطاعتش واجب است امام مظهر حق و انسان کامل است.
««اصول کافی»»
روایت (۸)
مفضل بن عمر گوید: امام صادق علیه السلام از ابوالحسن موسی علیه السلام یاد کرد و او در آن روز کودکی بود – و فرمود: این است همان مولودی که در خاندان ما، مولودی پر برکتتر از او برای شیعیان ما بدنیا نیامده است، سپس به من فرمود: به اسماعیل جفا مکن (زیرا اگر چه او امام نیست، اما برادر بزرگتر امامست و یا مقصود این است که: مبادا او را به ادای امامت وادار کنی
این برکت چیست؟!! در میان ائمه باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام است.
نکته (اینکه موسی بن جعفر هلاکت خود را بر هلاکت شیعیان انتخاب کرد)
روایت (۹)
فیض بن مختار در ضمن حدیثی طولانی که راجع به امر امامت ابوالحسن (ع) است به اینجا میرسد که: امام صادق علیه السلام به او فرمود: این است صاحب اختیار تو که درباره او پرسیدی، نزد او برو و بحقش اعتراف کن، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خدای عزوجل برای او دعا کردم.
امام صادق علیه السلام فرمود: آگاه باش که خدا اظهار این مطلب را به کسی پیش از تو بما اجازه نفرموده است، عرض کردم: قربانت گردم، من به دیگری این خبر را باز گویم؟ فرمود: آری، به اهل و اولادت، و در آنجا اهل و اولاد و رفقایم همراه من بودند و یونس بن ظبیان از جمله رفقایم بود، چون من به آنها این خبر گفتم، ایشان خدای عزوجل را شکر گزاری کردند ولی یونس گفت: نه. به خدا، نمیپذیرم تا از خود امام بشنوم – و عجله هم داشت – از نزد ما بیرون رفت و من هم پشت سرش رفتم، وقتی به درخانه حضرت صادق علیه السلام رسیدم، چون یونس پیش از من آنجا رسیده بود، شنیدم حضرت به او میفرماید: ای یونس! مطلب چنان است که فیض به تو گفت، یونس گفت: شنیدم و اطاعت کردم، و امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای فیض! یونس را همراه خود داشته باشد. (زیرا چندان اعتمادی به او نیست).
روایت (۱۰)
طاهر گوید: امام صادق علیه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نکوهش و اندرز مینمود و میفرمود: چرا تو مانند برادرت (موسی) نیستی؟ به خدا که من در چهره او نور میبینم، عبدالله عرض کرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او یکی نیست؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستی.
روایت (۱۱)
یعقوب سراج گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، آن حضرت بالای سر ابیالحسن موسی که در گهواره بود، ایستاده و مدتی با او راز میگفت، من نشستم تا فارغ شد. نزدیکش رفتم، به من فرمود: نزد مولایت برو و سلام کن، من نزدیک رفتم و سلام کردم، او با زبانی شیوا به من جواب سلام گفت: سپس به من فرمود: برو و نام دخترت را که دیروز گذاشتی تغییر ده، زیرا خدا آن اسم را مبغوض دارد، – یعقوب گوید، برای من دختری متولد شده بود که نامش را حمیراء گذاشته بودم، امام صادق علیه السلام فرمود: به دستور او رفتار کن تا هدایت شوی. پس من اسمش را تغییر دادم.
روایت (۱۲)
سلیمان بن خالد گوید: روزی امام صادق علیه السلام اباالحسن علیه السلام را نزد خود خواند و ما هم نزد آن حضرت بودیم، به ما فرمود: ملازم این آقا باشید که او به خدا پس از من صاحب شماست.
روایت (۱۳)
ابو ایوب نحوی گوید: نیمه شبی ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم، او روی کرسی نشسته بود و شمعی در برابر و نامهای در دست داشت، چون سلامش گفتم، نامه را به طرف من انداخت و میگریست، سپس گفت: این نامه از محمد بن سلیمان است که گزارش میدهد، جعفر بن محمد وفات یافته است، – و سه مرتبه گفت -: انالله و اناالله راجعون، کجا مانند جعفر یافت شود؟. سپس به من گفت بنویس، من مقدمه نامه را نوشتم، آنگاه گفت: بنویس، اگر او به شخص معینی وصیت کرده است او را پیش آر و گردنش را بزن، جواب آمد که او به پنج نفر وصیت کرده است که یکی از آنها ابوجعفر منصور است و دیگران محمد بن سلیمان و عبدالله و موسی و حمید ماند.
روایت (۱۴)
نضر بن سوید مانند روایت سابق را نقل کرده، جز این که میگوید: او به ابیجعفر منصور و عبدالله و موسی و محمد بن جعفر و غلامی از خود وصیت کرده است، ابو جعفر گفت: راهی بکشتن اینها نیست.
روایت (۱۵)
صفوان جمال گوید: از امام صادق علیه السلام درباره صاحب امر امامت پرسیدم، فرمود: صاحب این امر بازی و بیهوده گری نکند، آنگاه ابوالحسن موسی که کودک بود و بزغالهای مکی همراه داشت و به او میگفت (((پروردگارت را سجده کن))) آمد امام صادق علیه السلام او را در آغوش کشید و فرمود: پدر و مادرم فدای کسی که بازی و بیهوده گری نکند (پس امام علیه السلام اگر چه کودک باشد، از بزغالهای هم که وسیله بازی کودکان است، استفاده ذکر خدا و یاد ربوبیت او و خضوع در پیشگاه مقدسش میکند).
(۱۶)
فیض بن مختار گوید: من نزد امام صادق علیه السلام بودم که ابوالحسن موسی علیه السلام در آمد و او کودک بود، من او را در بر گرفتم و بوسیدم، امام صادق علیه السلام فرمود: شما کشتی هستید و این ناخدای آن است (زیرا جهان با تمام وسائل مادی و افکار معنویش مانند اقیانوسی متلاطم است که در هر لحظه فرزندان آدم را در کام نهنگان کفر و بدعت و حرص و شهوت فرو میکشد، و تنها وسیله نجات در این اقیانوس پر خطر، دین قویم و شریعت مستقیم اسلامست که جمعیتی به نام شیعه به صورت کشتی در آمده و ناخدای آنها ائمه هدی علیهم السلامند).
فیض گوید: سال آینده به حج رفتم و دو هزار دینار داشتم که هزار دینار آن را برای امام صادق علیه السلام و هزار دیگر را برای ابوالحسن موسی علیه السلام فرستادم، چون خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، فرمود او را با من برابر داشتی؟ عرض کردم: من اینکار را به فرموده شما کردم، فرمود: به خدا من این کار نکردم، بلکه خدای عزوجل نسبت به او انجام داده (و او را امام و ناخدای کشتی شما قرار داده است).
((پایان باب))
(باب، اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا ع
روایت (۱)
صحاف گوید: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم، علی بن یقطین گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السلام نشسته بودم که پسرش علی وارد شد، امام فرمود: علی بن یقطین! همین علی سرور اولاد من است، همانا من کنیه خودم را (که ابوالحسن است) به او بخشیدهام. هشام کف دست خو را به پیشانیش زد و گفت: وای بر تو چه گفتی؟!! ابن یقطین گفت: به خدا همین طور که گفتم از او شنیدم. هشام گفت: با این سخن به تو خبر داده که امر امامت پس از وی به او متعلق است.
آقا موسی بن جعفر را عبدالصالح میگویم
روایت (۲)
نعیم قابوسی گوید: موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: همانا علی بزرگترین اولاد من است و خوش رفتارترین و محبوبترین آنهاست نزد من، و او با من در جفر مینگرد، در صورتیکه جز پیغمبر با وصی پیغمبر در آن نمینگرد.
جفر چیست؟ خود جعفر به معنای پوست بزغاله است آنکه در روایات است پوست بزغالهای که پر از علم است به صورت که هر علمی که امام بخواهد میتواند در آن ببیند، با این جفری که در دست علماست متفاوت است.
روایت (۳)
داود رقی گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، من پیر شدهام مرا از دوزخ رهائی بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن علیه السلام نمود و فرمود: این پس از من صاحب شماست.
اینجا اشاره به این دارد که امام بعدی را بداند نکند که بدون امام بماند
روایت (۴)
اسحاق بن عمار گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: مرا به کسی که دینم را از او به دست آورم رهنمائی فرما، فرمود: همین پسرم علی است، همانا پدرم دست مرا گرفت و به سوی قبر سول خدا صلی اللّه علیه و آله برد و فرمود: پسر عزیزم خدای عزوجل فرمود: (((همانا من در زمین خلیفه گزارم – ۳۰ بقره))) و چون خدا چیزی فرماید به آن وفا کند. (پس هیچگاه روی زمین خالی از خلیفه و حجت نباشد).
یعنی خلافت از جانب خداست،
نکته (اینکه دین را از جانب چه کسی بگیریم؟!! از جانب کسی که خداوند او را مشخص کرده است باید دین را گرفت این نکته مهم است آن کسانی که امیرالمومنین را قبول نکردند حرف پیامبر خدا را زیر پا گذاشتند.
روایت (۵)
داود رقی گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم سن من بالا رفته و استخوانم به نرمی گرائیده (به مرگ نزدیک شدهام من از پدر شما پرسیدم، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشین خود آگاه سازید؛ فرمود: همین ابوالحسن الرضاست.
روایت (۶)
زیاد بن مروان قندی که از واقفیه بوده گوید: خدمت موسی بن جعفر رسیدم، پسرش ابوالحسن علیهما السلام نزد او بود، به من فرمود: ای زیاد: این پسرم فلانیست، نامه او نامه منست، سخن او سخن منست، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گوید درست است.
روایت (۷)
مخزومی که مادرش از اولاد جعفر بن ابیطالب علیه السلام گوید: موسی بن جعفر علیه السلام (پیش از زندان رفتنش) دنبال ما فرستاد و ما را جمع کرد و فرمود: میدانید شما را برای چه دعوت کردم؟ گفتم: نه، فرمود: گواه باشید که این پسرم وصی من است و پس از من خلیفه و کاردار من است. هر کس از منطلبی دارد، از این پسرم بگیرد، و به هر کس وعدهای دادهام، باید وفای آن را از او خواهد، و هر کس از ملاقات من ناگزیر است، جز به وسیله نامه او مرا ملاقات نکند.
روابت (۸)
حسین بن مختار گوید، زمانیکه موسی بن جعفر علیه السلام در زندان بود، الواح نوشتهئی بما میرسید که دستور من به پسر بزرگترم (علی بن موسی الرضا علیه السلام) این است که چنین و چنان کن و به فلانی چیزی مده تا ترا ببینم یا آنکه خدا به مرگ من حکم کند.
روایت (۹)
حسین بن مختار گوید: زمانی که موسی بن جعفر علیه السلام در بصره بود، الواحی که از طرف عرض نوشته شده بود، از آن حضرت به ما میرسد که: دستور من پسر بزرگترم این است که به فلانی این مقدار بده و به فلانی آن مقدار و به دیگری آن مقدار و به فلانی چیزی ندهد تا خودم بیایم یا خدای عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه میخواهد میکند.
روایت (۱۰)
علی بن یقطین گوید، موسی بن جعفر علیه السلام از زندان به من نوشت که: فلانی پسر من است، آقا و سرور فرزندان من است، من کنیه خودم را به او بخشیدهام.
روایت (۱۱)
داود بن سلیمان گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: میترسم پیش آمدی کند و من شما را نبینم بفرمائید: امام بعد از شما کیست؟ فرمود فلان پسرم، یعنی ابوالحسن علیه السلام.
روایت (۱۲)
نصر بن قابوس گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: من از پدر شما پرسیدم که جانشین شما کیست؟ پدرت به من فرمود که: جانشین او شمائید. چون امام صادق علیه السلام وفات کرد، مردم به راست و چپ گرائیدند ولی من و اصحابم به شما معتقد شدیم، اکنون بفرمائید، کدام یک از پسران شما جانشین شما است؟ فرمود: فلان پسرم (یعنی علی بن موسی علیه السلام).
روایت (۱۳)
داودبن زربی گوید: مالی خدمت موسی بن جعفر علیه السلام آوردم، قدری را برداشت و قدری را گذاشت عرض کردم: اصلحک الله چرا نزد من گذاشتی؟ فرمود: آن را صاحب امر از تو مطالبه خواهد کرد، چون خبر وفات آن حضرت رسید، پسرش ابوالحسن علیه السلام نزد من فرستاد و آن مال را مطالبه کرد، من هم به او تحویل دادم
روایت (۱۴)
یزید بن سلیط زیدی (که کنیهاش ابا عماره است) گوید: در بین راهی که به عمره میرفتیم به موسی بن جعفر علیه السلام برخوردم و عرض کردم: قربانت گردم، این مکان را که ما در آن هستیم بیاد میآورید؟ فرمود: آری، تو هم یادت میآید؟ عرض کردم: آری، من و پدرم شما را در اینجا ملاقات کردیم و امام صادق علیه السلام و برادران شما هم بودند. پدرم به امام صادق علیه السلام عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت، شما همه امامان پاک هستید، ولی کسی از مرگ بر کنار نمیماند. به من مطلبی بفرمائید که به جانشین (۱) خود باز گویم تا گمراه نشود.
فرمود آری ای ابا عبدالله؛ (کنیه پدر زید است) اینان پسران منند و این سرور آنهاست و به شما اشاره کرد – اوست که حکم (قضاوت یا حکمت) و فهم و سخاوت و شناسائی احتیاجات و اختلافات مردم را در امر دین و دنیاشان میداند و اخلاق و پاسخ دادنش نیکوست، و او دری از درهای خدای عزوجل است و امتیاز دیگری دارد که از همه اینها بهتر است، پدرم عرض کرد: آن چیست؟ پدر و مادرم به قربانت. حضرت فرمود: خدای عزوجل فریاد رس و پناه و علم و نور و فضیلت و حکمت این امت را از صلب او بیرون آورد (یعنی امام هشتم علیه السلام را) او بهترین مولود و بهترین کودک (زمان خود) است، خدای عزوجل بوسیله او از خونریزی جلوگیری کند))) و میان مردم آشتی دهد و پراکنده را گرد آورد و رخنه را اصلاح کند، (بدعت و ضلالت را از میان ببرد) برهنه را بپوشاند و گرسنه را سیر کند و هراسان را ایمن سازد: خدا به برکت او باران فرستد و بر بندگان ترحم کند، او (در سن جوانی و پیری) بهترین پیران و بهترین جوانانست. گفتارش حکمت و خاموشیش علم است: آنچه مردم در آن اختلافی دارند، فیصل دهد و پیش از بلوغش بر فامیلش سروری کند.
پدرم عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت او متولد شده است؟ فرمود: آری، چند سال هم از سنش گذشته است، یزید گوید: در آن هنگام شخصی وارد شد که با بودن او نمیتوانستیم سخنی گوئیم. یزید گوید به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: مانند خبری که پدرت علیه السلام به من فرمود، شما هم بفرمائید. امام فرمود آری، پدرم در زمانی بود که مانند این زمان نبود (یعنی در این زمان باید تقیه کرد) به حضرت عرض کردم: هر که به این جواب قناعت کند، لعنت خدا بر او باشد، حضرت را خنده سختی گرفت، سپس فرمود: ای ابا عماره به تو خبر دهم که من از منزلم بیرون رفتم و به فلان پسرم وصیت کردم و در ظاهر پسران دیگرم را هم با او شریک کردم ولی در باطن تنها به او صیت کردم، اگر کار دست من میبود، امامت را به پسرم قاسم میدادم که او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم، ولی این اختیار با خدای عزوجل است، هر کجا خواهد قرار دهد.
خبر امامت او (در خواب – مرآت -) از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بمن رسیده و خود او و معاصرینش را به من نشان داده است، و او نیز تا از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و جدم علی صلوات الله علیه خبر نرسد به کسی از ما وصیت نکند و من در خواب دیدم که همراه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامهای بود: عرض کردم: یا رسول الله! اینها چیست؟ فرمود: عمامه رمز سلطنت خدای عزوجل است و شمشیر رمز عزت خدای تبارک و تعالی است و کتاب رمز نور خدای تبارک و تعالی و عصا رمز نیروی خدسا و انگشتر رمز جامع همه این امور است. سپس رسول خدا صلی اللّه علیه و آله به من فرمود: امر امامت از تو بیرون رفته و به دیگری رسیده است (یعنی نزدیک است بیرون رود و به دیگری رسد یا تعیین امام از دست تو بیرونست – مرآت -) عرض کردم: یا رسول الله به من بنما که او کیست! فرمود، من هیچیک از امامان را ندیدم که از مفارقت امر امامت مانند تو بیتابی کند (گویا بیتابی حضرت به واسطه این بود که میدانست فرزندانش پس از وی اختلاف کنند و شیعیانش دسته دسته شوند) اگر امر امامت از روی محبت و دوستی میبود که اسماعیل از تو نزد پدرت محبوبتر بود، ولی امام از جانب خدای عزوجل تعیین میشود، سپس موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و مردهام را به نظر آوردم، آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به پسرم علی اشاره کرد و فرمود: این سرور آنهاست: او از من و من از اویم و خدا با نیکو کارانست.
سپس موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: ای یزید این مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل یا بنده خدائی که او را راستگو تشخیص دادهئی مگو، و اگر از تو گواهی خواستند، گواهی بده که خدای عزوجل میفرماید: (((خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را بصاحبانش بپردازید – ۵۹ سوره ۴-))) و نیز بما فرموده است (((ستمگرتر از آنکه شهادت خدا را نزد خویش پنهان کند کیست؟ ۱۵۰ – بقره -)))
موسی بن جعفر گوید: من (در خواب) متوجه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله شدم و گفتم: پدر و مادرم به قربانت، شما همه فرزندانم را یک جا گفتید، بفرمائید کدامیک امام است؟ فرمود: آنکه با نور خدای عزوجل بنگرد و با فهمش بشنود و با حکمتش سخن گوید، درست میرود و لذا اشتباه نکند، علم دارد و لذا نادانی نکند، حکمت و علم به او آموخته شده آنگاه دست پسرم علی را گرفت و فرمود: او این است. سپس فرمود: چه کم همراه او هستی؟! (یعنی وفاتت نزدیک شده) چون از سفر (مکه) باز گشتی وصیت کن و کارهایت را سامان ده و از هرچه خواهی فراغت جو، زیرا تو از ایشان جدا میشوی و همسایه دیگران و چون خواستی (وصیت کنی) علی را به طلب تا تو را (در حال زنده بودنت) غسل دهد و کفن پوشد، زیرا غسل دادن او ترا پاک کند و جز آن درست نباشد و این سنتی است که از پیش ثابت شده. و باید (هنگام نماز میت) تو را برابرش بخوابی و برادران و عموهایش را پشت سر او به صف کن و به او دستور ده که ۹ تکبیر بر تو بگوید (یعنی برای احترام و امتیاز تو چهار تکبیر بیشتر از نماز برمیتهای دیگر بگوید) زیرا وصیت او پا برجا شده و در حال زنده بودنت متصدی کارهای تو باشد. سپس فرزندانت زا که بعد او هستند گرد آور و به نفع او از ایشان گواهی بگیر و خدا را هم گواه گیر و همان خدا برای گواهی کافیست.
یزید گوید: سپس موسی بن جعفر علیه السلام بمن فرمود: مرا امسال میگیرند و امر امامت با پسرم علی است که همنام دو علی (از امامان گذشته) است: علی اول علی بن ابیطالب و علی دوم علی بن الحسین علیهم السلام است. فهم و خویشتن داری و نصرت و دوستی و دین و محنت علی اول و محنت و شکیبائی بر ناملایمات علی دوم به او عطا شده است، و تا چهار سال بعد از مرگ هارون آزادی زبان ندارد
سپس به من فرمود: ای یزید! چون به اینجا عبورت افتاد و او را ملاقات کردی – که ملاقات هم خواهی کرد – به او مژده بده که خدا پسری به او خواهد داد، امین، مورد اعتماد و مبارک. و او به تو خبر دهد که مرا در اینجا ملاقات کردهئی آن هنگام تو به او خبر ده که آن کنیزک مادر آن پسر کنیزیست از خاندان ماریه کنیز رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و مادر ابراهیم، و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز هم برسانی، برسان.
یزید گوید: بعد از وفات موسی بن جعفر، علی علیه السلام را ملاقات کردم حضرت ابتدا کرد و فرمود: ای یزید: برای رفتن به عمره چه نظر داری؟ عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت، اختیار با شماست من خرجی ندارم، فرمود: سبحان الله!! ما تا متعهد خرجت نشویم تکلیف نمیکنیم، پس به راه افتادیم تا به آن مکان رسیدیم. حضرت ابتدا کرد و فرمود: در اینجا بارها همسایگان و عموهایت را ملاقات کردهای (یزید از فرزندان زید بن علی بوده که با امام ششم و هفتم پسر عمو میشود و پسر عمو در حکم عموست عرض کردم: آری، سپس داستان را برای او شرح دادم. به من فرمود: اما آن کنیز هنوز نیامده اگر آمد سلام آن حضرت را به او میرسانم (میرسانی) سپس به مکه رفتیم و در همان سال آن کنیز را خریداری فرمود و مدتی نگذشت که حامله گشت و آن پسر را زائید.
یزید گوید: برادران علی (بن موسی علیه السلام) امید داشتند که (در امامت) وارث موسی بن جعفر باشند و بیگناه با من دشمن شدند. (شاید خیال میکردند خریدن آن کنیز به واسطه او بوده است) اسحاق ابن جعفر به ایشان میگفت: من دیدم که یزید در مجلس موسی بن جعفر در جائی مینشست که من در آنجا نمینشستم.
ادامه دارد
الحمدلله علی الولایه