بسم الله الرحمن الرحیم
داستان فلسفی قسمت ۴
با کوله باری از سوال به خانه بازگشتیم ومن دائم به نادانی خود داناتر میشدم و تشنگیم برای دانائی بیشتر میشد
تمام شب لحظه شماری میکردم که کی صبح فرا میرسد تا بتوانم با چوپان دانا سخن بگویم واز او کسب علم نمایم
وباز مثل روز های گذشته صبح که دمید با چوپان دانا گوسپندان را به صحرا بردیم
من که سکوت چوپان را دیدم خود لب به سخن گشوده وگفتم
ای چوپان دانا کمی از خودمن برایم بگو که من کیستم وچگونه موجودی هستم ؟
چوپان بعد از لختی تامل وسکوت
گفت
از تو پرسشی دارم آیا تو غیراز قوای ظاهری خود که شامل دیدن وشنیدن و بوئیدن و لمس کردن وچشیدن است قوه دیگری نیز داری؟
با کمی فکر گفتم چیزی به نظرم نمیرسد
چوپان گفت تو قوائی داری که پنهان است و آنها قابل دیدن نیستند
گفتم مثلا چه قوه ای
گفت آیا میتوانی صورت من را تصور کنی ؟یا این کوه که در مقابل ماست را در ذهن خود مجسم نمایی ؟
گفتم به راحتی این کار را انجام میدهم
گفت خب پس این کوه را در خیال خود تصور کن
گفتم چنین کردم
گفت کوهی که تصور وتخیل کرده ای چند متر ارتفاع دارد
گفتم ده ها متر
گفت این کوه که در نظر گرفته ای آیا وجود دارد
گفتم بله در ذهن من وجود دارد
گفت خب بگو ببینم مکان این کوهی که تصور کرده ای در کجاست ؟
سریعا گفتم در مغز من
گفت چگونه کوهی که ده ها متر ارتفاع دارد در مغز تو جای میگیرد؟
لحظه ای تامل کرده وگفتم نمیدانم
گفت آفرین
نمیدانم خود نیمی از دانش است
گفتم خب مکان آن صورت خیالی در کجاست ؟
گفت در نفس توست که مجرد از ماده است
گفتم مجرد از ماده یعنی چه؟
گفت اجسام همگی دارای طول وعرض و عمق و وزن و رنگ می باشند وفضا اشغال مینمایند اما نفس که مجرد از ماده می باشد و همان حقیقت تو ست هیچ یک از این خصوصیات را ندارد و این نفس توست که می بیند ومیشنود وتصور میکندو مابقی ادراکات را انجام میدهد
گفتم یعنی من غیراز این بدن بوده و موجودی غیر مادی هستم ؟
گفت مگر قضیه خواب دیدن را فراموش کردی که در حالی که چشمت بسته بود میدیدی و گوشت از کار افتاده بود می شنیدی؟پس حقیقت تو غیراز این بدن مادی توست
از شنیدن این مطالب وجد وسروری در خود احساس میکردم و غرق در تفکر بودم که ناگهان …..
ادامه دارد
سایت ادبستان معرفت-استاد محمد مهدی معماریان ساوجی.