بسم الله الرحمن الرحیم
مرگ دنیا
با قلبی پر خون و دلی محزون از کج مداری روزگار که غصه ها را برسرم آوار کرده بود به شکایت به نزد پیر خویش رفتم
بعداز زمین بوسی و ادب تمام عرض سلام نموده و ابتدا به کلام کردم
پس گفتم مولانا غصه گریبانم و حزن و اندوه دامانم را گرفته و رهایم نمیکنند
من نیز ناتوانم که چشم خویش ببندم و اینهمه ظلم و بیداد را نبینم
تظلم خود کجا برم و بکدامین مظلمه شکایت کنم
طاقتم طاق و صبرم تمام گشته
ناله و آه گریبانم گرفته اند و اشک و ماتم قرین و همنشینم گشته اند
شما به بنده بگو بکدامین سو رو کنم که التیامی یابم و آرام و قراری بیابم؟
پیر روشن ضمیر با تبسمی دلپذیر و آرامشی بی نظیر سر بلند کرده و با نگاه نافذ در من نگریست و بعد از لختی سکوت فرمود
این نیز بگذرد
و از خواجه اهل راز حافظ شیراز بیتی به تبرک بیان نمود که
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آنست که من خاطر خود خوش دارم
سپس گفت پسرم اصل این جهان را ثبات و بقا نیست و هر چه در آنست فانیست! چون در این دقیقه نیک بنگری غم و شادی و رنج و آزادی بر تو آسان بلکه یکسان میشود
در گذشتگان نظر کن که آنها بکجایند کز آنها خبری نیست! نه از آنان خبری و نه از بقیه شان اثریست
چون گذشته چنین بود پس تو قیاس کن آینده را که او نیز به سرنوشت گذشته دچار است و در کمند فنا گرفتار است
بل رمزی گویمت که اگر خوب بیندیشی از تشویشی که گرفتاری برهی و از بند مصیبات بجهی
بدان که دنیا با تمام سرخ و زردش و شیرینی و شرنگش و با تمام زر و زیورش و جمیع سیارات و ستارگانش روزی خواهد مُرد و جان خواهد سپرد ( کل من علیها فان)
وقتی عاقبت دنیا چنین است تو چه پنداری در مورد ساکنانش و متوطنانش
پس تو گویی که هرگز نبوده اند و زندگی نکرده اند نه غمی بوده نه حزنی نه فراقی نه وصالی
حال قلب خویش از افکار پریش خالی کن و روی دل جانب دلداری کن که فنایش نباشد و زوالش نشاید و با خود زمزمه نما که
جهان فانی وباقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
سایت ادبستان معرفت-استاد محمد مهدی معماریان ساوجی.