ادبستان معرفت
استاد محمد مهدی معماریان ساوجی

داستان فلسفی قسمت ۷

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان فلسفی قسمت ۷

نفس زنان به چوپان رسیده وبا شوق زائد الوصفی شروع کردم به تعریف ماجرای سخن گفتن درخت
سخنم که به پایان رسید دیدم چوپان با تبسمی بر لب بمن خیره شده وهیچ نمی گوید
من که معنای تبسم چوپان را نمی فهمیدم گفتم شما گمان کردی که من دروغ می گویم ولی قسم می خورم که من سخنان درخت را شنیدم
چوپان با آرامشی خاص گفت نه عزیزم من میدانم که تو صادق وراستگو هستی و دروغ نمیگویی
گفتم پس چرا تبسم کرده وچیزی نمیگویی
گفت یادت هست که بتو گفتم بعضی دانش ها و علوم هست که چشیدنی و ذوقی است و با پرسش و پاسخ نمیتوان به آنها دست یافت؟
گفتم بلی در خاطر دارم
گفت این سخن گفتن درخت هم از همان مقوله است و به این گونه از علوم کشف وشهود میگویند
گفتم خب حالا که سخن به اینجا رسید اجازه میدهید از شما سوالی بپرسم
گفت بپرس
گفتم آیا بالا رفتن شما از کوه وسکونت شما در آن مربوط به همین علوم ذوقی وکشف وشهود است
کمی سر به زیر افکنده و با آرامشی خاص گفت از این علوم نمیتوان با هرکسی سخن گفت ولی چون تورا انسان صادقی یافتم میگویم
من از این کوه بالا میروم تا با آفریدگار جهان خلوت کرده وگفتگو نمایم
من که غرق حیرت شده بودم گفتم مگر میشود ؟مگر امکان دارد که با آفریدگار جهان گفتگو و مکالمه داشت؟
چوپان با همان آرامش قبلی پاسخ داد آری
اما به شرطی که بتوانی از این کوه بالا بروی
من که متحیر و مبهوت شده بودم بی اختیار به سمت کوه نگاهی کرده وشروع به دویدن کردم و در دویدن سر از پا نمی شناختم
بعد از چند دقیقه به پای کوه رسیدم
لحظه ای ایستاده و نگاهی به قله کوه انداختم
این اول بار بود که اینگونه وبا این حالت به این کوه نگاه می کردم
آن را کوهی با صلابت وپر هیبت یافتم که در قله آن نوری مبهم به چشم می خورد
بعداز دقایقی اراده کردم که از کوه بالا بروم ولی با کمال تعجب دیدم بالا رفتن از این کوه به این راحتی ها نیست زیرا بسیار صعب العبور است به نحوی که حتی نمیشود قدمی از آن بالا رفت
هر چه نگاه کرده وجستجو نمودم بلکه کوره راهی برای بالا رفتن پیدا کنم نشد که نشد
با خود گفتم پس چوپان چگونه به راحتی از این کوه بالا میرفت من که بار ها از دور دیده بودم که عصا زنان از آن بالا میرود
وقتی از جستجو برای بالارفتن از کوه خسته وناامید شدم به پیش چوپان باز گشتم
و با حالتی افسرده در کنار چوپان نشسته و گفتم من هرچه گشتم راهی برای بالا رفتن از کوه نیافتم
ولی دیدم چوپان سکوت اختیار کرده وچیزی نمیگوید
لذا دوباره گفتم پس شما چگونه از آن بالا میروید؟
وقتی سکوت دوباره چوپان را دیدم با حالت عجز وانکسار گفتم خواهش میکنم من را راهنمایی کنید وراه بالا رفتن از کوه را بمن نشان دهید
ووقتی چوپان التماس های من را دید فرمود تو انسان پاک و خوبی هستی و در یافتن حقایق سماجت داری و همین سماجت تو بکارت می آید
فقط همین مقدار بدان که بالارفتن از این کوه با پای جسمانی میسر نیست چرا که این پای جسمانی را حیوانات نیز دارند
گفتم پس چگونه باید از این کوه بالارفت
گفت ….
ادامه دارد

سایت ادبستان معرفت-استاد محمد مهدی معماریان ساوجی.

۵/۵ - (۲ امتیاز)
مطالب مرتبط
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.