بسم الله الرحمن الرحیم
داستان فلسفی قسمت ۲
گفتم ای چوپان دانا چگونه خود را بشناسم
گفت نیک آسان است فقط بمن بگو آیا تو خودت را آفریده ای
گفتم خیر
گفت از کجا میگویی که خیر
گفتم چون در خود چنین قدرتی نمی بینم
گفت پس دیگری تو را آفریده
گفتم باید چنین باشد
گفت او را میشناسی
گفتم خیر
گفت اورا نمی شناسی اما خود را که میشناسی
گفتم بلی تاحدودی
گفت خب آن دیگری که تورا آفریده آیا بسان توست؟
گفتم نباید چنین باشد که اگر مثل من بود جاهل وناتوان بود واز آفریدن من عاجز بود
گفت پس انکه تورا آفریده مثل تو نیست
گفتم اری چنین است
گفت یعنی برتر از توست؟
گفتم حتما اینگونه است
گفت خب این خود بهترین کلید برای شناسایی اوست
گفتم چگونه؟
گفت خود را بشناس بعد ببین چه داری وچه نداری
آنچه که داری ببین از کجا آورده ای ؟
گفتم آنچه که دارم را او بمن داده است
گفت آنچه تو نداری ودیگری دارد چه ؟چکسی به انها داده است؟
گفتم حتما همو بدانها داده است
گفت از کجا دانستی که همو که تو را آفریده وبتو داده به دیگران نیز همو داده وآنها را آفریده؟
گفتم چون آنچه من نیاز دارم وندارم در دیگری هست مثل خوراکیها و نوشیدنی ها و هزاران چیز دیگر پس هر که مرا آفریده آن دیگران را نیز او هماهنگ با نیاز من آفریده
گفت پس اوکه تورا افریده از نیازهای تو آگاهی داشته
گفتم بله حتما چنین است وگرنه من خود تمام نیازمندیهای خود نمیدانم تا چه رسد به برآوردنیهای آنها را
گفت پس آنکه تورا آفریده دانا وتواناست
گفتم آری
گفت پرسشی میکنم بادقت جوابم رابگو
گفتم بفرمایید
گفت تو الان وجود داری
گفتم بلی
گفت قبلا چطور وجود داشتی
گفتم خیر
گفت من نیز مانند توام بلکه تمام اشیا چنین اند که روزی نبوده اند وبعد موجود شده اند
گفتم تو خود را میدانی که نبودی وبود شدی اما دیگر اشیارا از کجا دانستی؟
گفت از آن روی که آنان نیز بمانند من محدود به زمان ومکان اند ودر تحول ودگرگونی هستند پس نمیتوانند که همیشگی باشند
گفتم آنکه همیشگی وجاوید است چگونه است ؟
گفت اولا که نباید محتاج باشد وگرنه او نیز نبوده وبود شده ومحتاج آفریننده ای بوده
ثانیا نباید محدود باشد وگرنه هر محدودی مثل ماست وحال آنکه آفریننده ما مثل ما نیست
گفتم تو که داناهستی بگو آفریننده ما چیست ؟
با لبخندی ملیح گفت تو خود را نمیتوانستی وصف کنی وبدنبال زمان ومکانی مشخص میگشتی حال چگونه میخواهی که من آفریننده را بگویم که چگونه است وحال آنکه او آفریننده زمان ومکان بل همه چیز است
وبا آرامش قبلی گفت خب قصه را از سر شروع کنیم
بگو ببینم آنکه بتو وجود داده وبرای تو حدود مشخص کرده آیا وجود را از کسی گرفته یا از خود اوست؟
گفتم نمیشود ازکسی گرفته باشد وگرنه اونیز مثل ما محتاج میشود پس وجود از خود اوست
گفت خب حدودی که تو داری مثل مکان وزمان و اندام آشکارونهان ونیازهای فراوان که دیگران نیز مشابه همین حدود را دارند! آیا آفریننده تو نیز چنین حدودی دارد
گفتم نمیدانم باید اندیشه کنم
گفت پس شب بفکر بنشین تا فردا که بصحرا آمدیم باهم بیشتر گفتگو کنیم
ادامه دارد….
سایت ادبستان معرفت-استاد محمد مهدی معماریان ساوجی.
عالی .
قشنگ .
یاد کتاب دین و وجدان افتادم برای اثبات خدا ادله میاود نه به شکل نمایشنامه بلکه توضیح بود .