۱۴۰۴-۲-۱۸ شرح اصول کافی در نسل امامت
میلاد امام هستم اقا علی ابن موسی ع
بسم الله الرحمن الرحیم
((الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سیدنا و نبینا و طبیب قلوبنا و شفیع ذنوبنا العبد المؤید الرسول المسدد المحمود الاحمد ابوالقاسم المصطفی محمد))
پنج شنبه ۱۴۰۴/۲/۱۸
موضوع: امام رضا علیه السلام
مقدمه
شب میلاد آقا امام هشتم، امام رئوف، امام رضا ع است.
امام هشتم ع در سال (۱۴۸) هجری قمری در مدینه متولد شدند و پدر ایشان آقا موسی بن جعفر ع و مادرشان حضرت نجمه خاتون است و مدت امامت ایشان بیست سال بود و ایشان در زمان خلفای عباسی بودند. یعنی زمان هارون الرشید و امین و مأمون.
هارون الرشید به قتل آقا موسی بن جعفر ع خیلی اصرار داشت و ایشان را سالیانی در زندان محبوس داشت؛ البته زندان شدن ایشان متصل نبود و به صورت متناوب بود یعنی در مقاطع مختلفی زندان بودند مثلاً در بعضی از روایات دارد چهارده سال زندان شدند اما یک تیکه نبود اما بار آخر زندانشان خیلی طولانی شد و به دست سندی بن شاهک به دستور هارون الرشید به شهادت رسیدند، لذا شیعیان خیلی میترسیدند برای جان امام رضا ع، چون دیدند هارون چقدر پافشاری دارد در قتل آقا موسی بن جعفر ع بدون هیچ گناهی و بدون هیچ دلیلی، یک موقع یک کسی قیام میکند مثلاً سلاح تهیه میکند و… اما هیچ کاری از طرف آقا موسی بن جعفر ع اتفاق نیفتاده بود که بخواهد مثلاً دلیلی بشود برای شهادت ایشان، حتی نامهای داریم که آقا موسی بن جعفر ع برای یکی از بستگانشان یا یکی از شیعیان نوشتند که این نامه افتاد به دست هارون که در آن نامه نوشته بود که بر علیه هارون قیام نکنید که اینها پسر عموهای ما هستند، ما نباید علیه اینها قیام کنیم، یعنی یک طوری صحبت کردند که تماماً بحث در مخالفت با قیام بود که حتی هارون یک مقدار آرام شد در مورد ایشان که قصد قیام ندارد حتی به دیگران هم میگوید قیام نکنید ولی در عین حال باز چون اقبال مردم را میدید و میدانست اهل بیت مستحق خلافتاند نه خاندان بن العباس، به آن سختی دشمنی کرد و آخر امام را به شهادت رساند.
شیعیان نسبت به جان امام رضا ع خیلی میترسیدند که آقا را هم به شهادت برسانند، اما برعکس امام رضا آشکارا ادعای امامت میکرد که من امام هستم و به اطراف و اکناف میرفت و تبلیغ امامت میکرد، خیلی عجیب بود، طوری که شیعیان میترسیدند، یک جملهای دارد امام رضا علیه السلام که فرمود: ابوجهل قسم خورده بود من پیامبر را میکشم و پیامبر اکرم فرموده بود، یک مو از سر من اگر توانست کم کند من پیامبر خدا نیستم و همین جور هم شد و نتوانست کاری کند و خودش کشته شد، امام رضاع فرمود: اگر هارون یک مو از سر من کم کرد من امام نیستم.
با اینکه خیلیها میرفتند پیش هارون و چقدر سخن چینی میکردند از امام رضا ع اما هارون میگفت من که نمیتوانم همه سادات را بکشم من که نمیتوانم همهی بچههای پیغمبر را بکشم.
بعد از هارون دعوای امین و مأمون شروع شد.
مادر مأمون یک کنیز بود ولی امین مادرش یک زن سرشناس و از خاندانهای رده بالا بود اما هوش مأمون بالاتر از امین بود. مأمون علیه امین لشکرکشی کرد و او را شکست داد و به قتل رساند و حکومت افتاد به دست مأمون، مأمون سپاهیانش خراسانی بودند، مادرش هم خراسانی بود، وزیرش هم ایرانی بود و یک جبهه ایرانی برای او درست شده بود، وزیرش فضل بن سهل ایرانی بود، در حالی که طرفداران امین بیشتر عرب بودند، یکی از دلایلی که مأمون، امام رضا را دعوت کرد خراسان این بود که میخواست این جریان عرب و ایرانی را بشکند و از یک طرف هم شورشهای علویان را خاموش کند و به گونهای که هم محترمانه باشد و هم دستور اسارت، ایشان را برد به خراسان و بااینکه از امام رضا کوچکتر بود به ایشان منصب ولیعهدی داد.
آقا فرمود سن من که بیشتر است چگونه ولیعهد شما شوم؟ گفت باید قبول کنید و امام رضا فرمود که این کار شدنی نیست اما چون شما اصرار میکنید من میپذیرم و مثلاً به شرطی که نه عزلی کنم نه نصبی کنم و نه در کار حکومت دخالتی کنم به هیچ وجه، که مأمون هم پذیرفت، مجلسی ترتیب دادند و امام رضا ع را به عنوان ولیعهد خودش معرفی کرد، اینجا خیلیها با مأمون دشمنی کردند که چرا بنی هاشم را وارد حکومت کرده و…
در این دو سال امام بحثهایی داشتند با ملل مختلف، با ادیان مختلف، با مذاهب مختلف که میآمدند بحث میکردند، طوری شد که ایشان ملقب شد به عالم آل محمد ص.
بعد از مدتی خیلیها به مأمون گفتند شما چرا آمدید خراسان، شما پایگاهتان را باید ببرید درقلب عالم اسلام مثل مدینه و بغداد و…، خلاصه مأمون که دید خیلی بن العباس سر و صدا ایجاد کردهاند، اول سرکوب کرد و یک عده را کشت از کسانی که مخالف بودند با ولایت عهدی امام رضا ع بعد که دید خیلی دشمنیها بالا گرفته تصمیم گرفت پایتخت را ببرد طرف بغداد و اول کاری که کرد وزیر ایرانی خودش را ترور کرد بعد امام هشتم ع را به شهادت رساند و… .
((دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد))
خدا لعنت کند دشمنان اهل بیت را و خدا لعنت کند قاتلان امام رضا ع را.
««زندگی نامه مختصری از امام هشتم ع»»
نکته:
وقتی امام رضا ع آمدند ایران بسیاری از سادات هم همراه ایشان آمدند و تعداد ساداتی که در ایران هستند تقریباً از همه جا بیشتر است زیرا ایشان شخص دوم مملکت شد و سکه به نامش زده شد و به خاطر امنیتی که در ایران حاصل شده بود سادات آمدند طرف ایران.
نکته در مورد امامزادهها:
چند هزار امامزاده در ایران داریم که اولاً بسیاری از این امامزادهها شجره نامه و سند ندارند.
در زمان حمله مغولها، اینها به قبرها احترام میگذاشتند یعنی میترسیدند از قبرستانها، بعضی از افرادی که در ایران خیلی پولدار بودند میآمدند یک ساختمانی درست میکردند و اموالشان را در آنجا دفن میکردند و میگفتند اینجا قبر و بارگاه است و خودشان میشدند متولی امام زاده درحالیکه امام زادهای در کار نبود و از ترس مغولها چنین کاری میکردند.
لذا بعضی از امامزادههایی که شجره ندارند به این صورتاند، بعضی از امامزادهها هم هستند که فرزند امام نیستند مثلاً نتیجهی نتیجهی اماماند، اولاد ائمه بودند یعنی سادات بودند با مثلاً ده نسل فاصله، مثلاً الان در تهران امامزاده بزرگوار شاه عبدالعظیم حسنی از اولاد امام حسن ع است اما خیلی فاصله دارد با امام حسن ع ولی شخص باعظمتی هستند. مسئله بعد این که آدم خوب بودن مهم است، مهم اینست که شخص دارای عظمت باشد نه اینکه پسر امام باشد، مگر آنهایی که از نسل امام بودند حتماً آدم خوبی بودند؟
خیلی فرزند امام داریم که علیه السلام نبودند و قدر امام را نمیشناختند و با امام زمانشان مخالفت میکردند، نوهی امام داریم که جلو امام میایستاد، فکر نکنید مثلاً چون امامزاده است پس آدم خوبی است! بله بعضی امامزادگان بودند که اینها خودشان انسانهای الهی بودند.
در همین شهر خودمان چند تا امامزاده داریم که اینها فرزند خود امام هستند مثل امامزاده سید اسحاق که در کودکی هم از دنیا رفتند اینجا که ظاهراً با کاروان امام رضا ع هم بودهاند چون امام هشتم ع به روایتی برای رفتن به خراسان از ساوه رد میشوند که دست خط امام رضا ع هم چند وقت پیش پیدا شد بر روی یک آجر در مسجدجامع ساوه، و یکی هم امامزاده عبدالله است که ایشان هم خیلی سندش معتبر است که برادر امام رضاست که بلافاصل اند، حالا امامزادههای دیگری هم داریم که خوب هستند، امامزاده اسماعیل یا امامزاده سید بشیر و امامزاده سید شاه زاده حسین، اینها خوب هستند ولی بلا فصل نیستند و در کل ما اگر زیارت امامزاده میرویم به جهت احترام به پیامبر اکرم ص و امامان اهل بیت ع است، حالا آدم خوبی بوده یا آدم خوبی نبوده بالاخره از اولاد پیامبر ص بوده ما احترام میکنیم، اما آنهایی که انسانهای الهی هستند معمولاً کراماتی از آنها بروز میکند.
«پایان بحث میلاد امام هشتم ع»
«اصول کافی
باب: مواردی که خدای عزوجل و رسولش بر ائمه ع یکی پس از دیگری تصریح کردهاند.
روایت (۲)
عبدالرحیم بن روح قصیر گوید: از امام باقر علیه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((پیغمبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤمنانند و خویشاوندان بعضى نسبت به بعضى در کتاب خدا سزاوارترند – ۶ سوره ۳۳-))) پرسیدم درباره کى نازل شده است؟ فرمود درباره امر ولایت و امامت نازل شده است، این آیه پس از حسین علیه السلام در میان اولادش جارى شد، پس ما نسبت به پیغمبر و امر امامت از مؤمنین و مهاجرین و انصار سزاوارتریم، گفتم اولاد جعفر از امامت بهرهئى دارند؟ فرمود: نه، گفتم: براى اولاد عباس بهرهئى هست فرمود: نه، پس من تمام شعبههاى فرزندان عبدالمطلب را براى آن حضرت بر شمردم، نسبت به همه مىفرمود: نه، ولى اولاد حسن علیه السلام را در آن مجلس فراموش کردم، بعداً خدمتش رسیدم و عرض کردم: براى اولاد حسن از امامت بهرهئى هست؟ فرمود نه: به خدا اى عبدالرحیم براى هیچ فردى که به محمد منسوب است جز ما از آن بهرهاى ندارد. (به حدیث ۷۵۴ رجوع شود).
پیامبر اولی است به مؤمنین از خود آنها.
این همان معنای ولایت است .
یعنی مؤمن میخواهد کاری انجام دهد اما پیامبر میفرماید نکن و نمیکند زیرا حرف پیامبر اولی است به تصمیم خودش.
از امام باقر ع سؤال شد که آقا این آیه که رحمها بعضی بر بعضی اولی هستند در مورد چه چیزی نازل شده است؟ حضرت فرمود در مورد حکومت نازل شده است و این آیه جاریست در اولاد حسین ع و ما نسبت به مومنان و مهاجران و انصار به عمارت رسول خدا ص سزاوارتریم، یعنی همانطور که رسول الله اولی به مؤمنین بود ما هم اولی به مؤمنین هستیم و ولی امر مسلمین و اولی الامر هستیم.
مهاجرین و انصار چه کسانی هستند؟
مهاجرین کسانی بودند که از مکه همراه رسول الله آمده بودند به مدینه و انصار هم کسانی بودند که در مدینه مؤمن بودند و پیامبر ص را یاری کردند، بعد همان مهاجرین بعد از رسول الله ص دسیسه کردند و خلافت را غصب کردند و گفتند ما از شجره پیامبریم! ما فامیل پیامبریم!
بعد آقا امیرالمؤمنین ع فرمود:
شجره را گرفتند و ثمره را رها کردند! اگر بنا به نزدیکی به رسول الله ص باشد من که از همه به رسول الله ص نزدیکتر هستم.
امام فرمود ما به خاطر رسول الله ص اولی به مؤمنین هستیم.
اینجا که میگوید جعفر منظور برادر امیرالمؤمنین است و آنجا که میگوید عباس یا منظور عموی پیامبر است یا منظورش قمربنی هاشم است، زیرا از قمربنی هاشم هم یک پسر به جا مانده بود که به کربلا نرفته بود.
الحمدلله علی الولایه